گنجور

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

یارب به که گویم اندرین دیر کهن

کز جان چه کشیده ام در این مدت من

بر روی غم دوست در دل بسته

و آنگه چو بلا نشسته در خانه تن

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

بر پهنه دهر خنگ بیداد مران

از صفحه روزگار جز رنج مخوان

این هستی پنج روزه جاوید مدان

وین عمر که باقی است در اندوه خمان

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

یک عمر اسیر درد پنهان بودن

زنجیری نامرد به زندان بودن

در حلقه غم سر بگریبان بودن

بتوان نتوان یار به نادان بودن

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

یاد آور روی دوست را گل می دان

وان زلف پریش را تو سنبل می دان

آوای حبیب را تو بلبل می دان

نی نی همه خار پیش آن گل می دان

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

ای دوست منم ز جرم شرمنده تو

مخلوق تو وسگ تو وبنده تو

در عالم عشق جان من مرده تو

در هر دو جهان روان من زنده تو

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

ای دیده زکات گیر نظاره تو

وز قید حیات رست بیچاره تو

آن عارض آتشین به خورشید نمای

تا جزیه دهی کند به رخسار تو

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

ای راحت سینه سینه رنجور از تو

وی قبله دیده دیده مهجور از تو

با دشمن من ساخته ای دوراز من

وزدروی تو سوخته ام دور از تو

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

ای صبح خجل ز روی فرخنده تو

خورشید به بزم حسن شرمنده تو

تا دامن دیده شکرستان گردد

زین شهد که ریزد از شکر خنده تو

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

جان چون تن و تن چو جان کند قدرت تو

گوئی ز می آسمان کند قدرت تو

مرکز فلک وفلک شود مرکز خاک

آن روز که امتحان کند قدرت تو

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

در بزم محبت امشب از دولت تو

از باده درد و ساغر محنت تو

آن جام که میخواستم از دست تو من

دست قدرم بداد بی منت تو

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

شد غرفه به خون جگر آواره تو

وز قید حیات رست بیچاره تو

یارب چه کسی تو کاندرون دیده

آسایدم از خیال نظاره تو

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

کو عمر که داد عیش بستانم ازو

کو وصل که درد هجر بنشانم ازو

کو یار که گر پای خیالش بمثل

بر دیده نهد دیده نکو دانم ازو

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

هرتن که سرشت بد بود محضر او

ناچار همی بدی بکوبد در او

بنمای کسی را که ز اندیشه بد

سر دل او نشد قضای سر او

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

مستیم و خراب کنج میخانه تو

سرخوش همه از شراب پیمانه تو

گیرند اگر چه عاقلان خرده به ما

شادیم که خود شدیم دیوانه تو

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

ای دل نشدی تا به ره عشق آگاه

بیهوده منه در این سفر پای به راه

هشیار به راه عشق شلتاق مکن

گر نیستی ار طریق مستی آگاه

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

در راه تو دیوانه شدن ما را به

سر گشته چو پیمانه شدن ما را به

زاهد چه دهی پند که بایاد رخش

از کعبه به بتخانه شدن ما رابه

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

ای سرو ز بالای تو پست افتاده

از زلف تو شمشاد ز دست افتاده

در خانه خویش خواهمت بی زحمت

می خورده صبوحی زده مست افتاده

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

دل در غمت از دو کون برداشته به

در مزرع جان تخم بلا کاشته به

این رخنه غم که دیده اش می خوانند

بی دوست بخاک محنت انباشته به

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

جز راه صفا بهیچ ره پای منه

زیرا که ره صفا ز هر راهی به

هر چیز بجز وفات دادند مگیر

هر چیز بغیر عشق خواهند مده

میرداماد
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

سر گشتگی دور زمان یعنی چه

این گردش هفت آسمان یعنی چه

آزاد چو از جهان بود دیوانه

دل بستن عاقل به جهان یعنی چه

میرداماد
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
sunny dark_mode