گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

زان روز که چشم من به رویت نگریست

نگذشت شبی که در غمت خون نگریست

بشتاب که دل بی تو نمی داند ساخت

دریاب که جان بی تو نمی داند زیست

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

ای دیده نگویی که ترا با دل چیست

وی دل ز تو چند خواهد این دیده گریست

ای دیده تو عاقبت نمی اندیشی

وی دل تو به عاقبت نمی دانی زیست

مجیرالدین بیلقانی
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل اول - حکایات کرامات شیخ » حکایت شمارهٔ ۲۶

 

جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست

در عشق تو بی‌جسم همی باید زیست

از من اثری نماند این عشق تو چیست

چون من همه معشوق شدم عاشق کیست

محمد بن منور
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » منقولات » شمارهٔ ۶۵

 

گر مرده بوم برآمده سالی بیست

چند پندرای که گورم از عشق تهیست

گر دست بخاک برنهی کاینجا کیست

آواز آید که حال معشوقم چیست

محمد بن منور
 

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » منقولات » شمارهٔ ۹۷

 

جز درد دل از نظارۀ خوبان چیست

آنرا کهدو دست و کیسه از سیم تهیست

محمد بن منور
 

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۴۴

 

قاضی چو زنش حامله شد زار گریست

گفتا ز سر قهر که اینواقعه چیست

من پیرم و . . . من نمی خیزد هیچ

وین قحبه نه مریم است، این بچه کیست

مهستی گنجوی
 

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة » بخش ۳

 

دشمن خندید بر من و دوست گریست

کو بی دل و جان و دیده چون خواهد زیست

نصرالله منشی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

در هر برزن که بنگرم آشوبی ست

آشوب شکنجه ای و زخم چوبی ست

تا پاک کنند گیتی از یک دیگر

هر ریش که هست، بر زنخ جارویی ست

باباافضل کاشانی
 

عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۱۱

 

از آرزوی یقین چو مینتوان زیست

بر خلق بباید ای خردمند! گریست

کاینجا که بود هیچ نمیداند کیست

وانجا که رود حال نمیداند چیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و ششم: در صفت گریستن » شمارهٔ ۳۲

 

زان روی که در روی تو چشمم نگریست

از گریهٔ من مردم چشمم بنزیست

جان بر سر آتش است و دل بر سر آب

از بس که دلم بسوخت و چشمم بگریست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۹

 

ای بس که دلم بر در تو خون بگریست

و آواز نیامد ز پس پرده که کیست

گر در من دلسوخته خواهی نگریست

گر خواهم مرد جاودان خواهم زیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۲۹

 

زان روز که عشق تو به من درنگریست

خلقی به هزار دیده بر من بگریست

هر روز هزار بار در عشق توام

میباید مُرد زار و میباید زیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۷۰

 

شمعی که ز سوز خویش بر خود بگریست

این خنده به سر بریدنش باری چیست

در عشق چو شمعِ مرده میباید زیست

پس در همه کس چو شمع روشن نگریست

عطار
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

گر یار بداندی کِم اندر دل چیست

یا گفت بیارمی که دلدارم کیست

بودی که به درد دل نبایستی مرد

بودی که به کام دل بشایستی زیست

ظهیر فاریابی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها » شمارهٔ ۷۴ - الحقیقة

 

ای دوست میان من و تو گرنه دُوی است

پس این که گهی نالد و گه نازد کیست

ما را همه عمر در طلب باید بود

گر من توم و تو من، طلب کاری چیست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۹۴

 

با دل گفتم که این چه زیر و زبری است

میل تو مدام سوی شاهد از چیست

دل گفت مرا چونک در او می نرسم

بی سایهٔ او بگو که چون شاید زیست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۲۶۶

 

زین سان که تو را بی خودی و بی خبری است

چون حال تو را دید به صد چشم گریست

با خویشتن آی این همه غفلت چیست

گر مرد رهی بهتر ازین باید زیست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۷۷

 

عاشق چو به کار خویشتن در نگریست

دلشاد بشد زنیک و ز بد بگریست

در مملکت جهان نظر هیچ نکرد

یعنی که به جا رها کنم حاصل چیست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۲۹

 

چشم همه اشک گشت و چشمم بگریست

در عشق تو بی چشم همی باید زیست

از من اثری نماند این عشق زچیست

چون من همه معشوق شدم عاشق کیست

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۲۱۴

 

در شهر ظریف و خوب روی ارچه بسی است

خوبی چو به معنی نبود شاهد نیست

تا ظن نبری که هست شاهد صورت

صورت همه زحمت است و شاهد معنی است

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode