مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۲۲
از عشق تو دریا همه شور انگیزد
در پای تو ابرها درر میریزد
از عشق تو برقی بزمین افتادست
این دود به آسمان از آن میخیزد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴۰
چون زیر افکند در عراق آمیزد
دل عقل کند رها ز تن بگریزد
من آتشم و چو درد می برخیزم
هر آتش را که درد میبرخیزد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۶۲
عشق آن خوشتر کز او بلاها خیزد
عاشق نبود که از بلا پرهیزد
مردانه کسی بود که در شیوهٔ عشق
چون عشق به جان رسد ز جان بگریزد
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۵۸
همواره خوشی و دلکشی نامیزد
هشدار مکن کژ که قدح میریزد
در عالم باد خاک بر سر کردن
شک نیست که هر لحظه غباری خیزد
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۳
بی بزم تو چشم جام می خون ریزد
بی چهره تو باغ چه رنگ آمیزد
بی عارض تو لاله چرا برروید
بی قامت تو سرو چرا برخیزد
سعدی » مواعظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵
نادان همه جا با همه کس آمیزد
چون غرقه به هر چه دید دست آویزد
با مردم زشت نام همراه مباش
کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷
زان آب کزو آتش عشرت خیزد
در ده قدحی که عقل ازو بگریزد
از باده هر آنکسی که پرهیز کند
پرهیز ازو کزو نمی پرهیزد
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۰
با لعل تو آب آب حیوان ریزد
از شکّر شیرین تو شورانگیزد
اشکم که روان می شود از چشمه ی چشم
آبیست که از آتش دل می ریزد
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۲
گفتی که کسی که فتنه می انگیزد
خواجوست که آبروی خود می ریزد
ای خواجه درین محفل اگر فتنه منم
تو خوش بنشین که فتنه بر می خیزد
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۳
هر لحظه ز من ناله نو میخیزد
پیری ز تنم خرابهای انگیزد
پوسیده شدست خانه آب و گلم
هر جه که نهم دست فرو میریزد
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۷
... م که همیشه آب خود میریزد
افتاده ز پا، وز آن نمیپرهیزد
بر پای کنش به دست خویش از سر لطف
ای یار، که از دست تو برمیخیزد
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳
چشمت به کرشمه خون دلها ریزد
زلفت به قمر عنبر سارا ریزد
درد دل من بسیست زان روی طبیب
از لعل لبت گل به شکر آمیزد
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱
این آب که شعلهٔوش ز جا میخیزد
وز میل به ذیل باد میآویزد
ماناست به اشگ محتشم کز تف دل
میجوشد و از درون برون میریزد
عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۱۰۷
گر سنگ ملامت به دلم نستیزد
از هر سر مو چشمهٔ آز انگیزد
ریزد می از آن سیه که بشکست ولی
گر نشکند این شیشه می اش می ریزد
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۲۳۵
دایم ز دلم نوای ماتم خیزد
پرویزن چرخ بر سرم غم بیزد
با تنگدلی خوشم که گر خنده کنم
اجزای دلم چو غنچه از هم ریزد
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
آن طره به ما جهود سار استیزد
با عنف نهفته گیر و دار انگیزد
بعد از دو جهان دراز دستی بیداد
سر گردد و در دامن یار آویزد
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
بالای تو هرگه که ز جا برخیزد
صدگونه بلا به یکدیگر آمیزد
در حالت راستی چه خونها ریزد
اینجاست که راست فتنه میانگیزد