گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

ساقی چو به من دهد می گلگون را

گلگون کنم از فروغ او جیحون را

چندان به جزع باده دهم هامون را

تا مست کنم زیر زمین قارون را

ادیب صابر
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۵

 

در چشم ببین دو چشم آن مفتون را

نیک بشنو تو نکتهٔ بیچون را

هر خون که نخورده‌ست آن نرگس او

از دیدهٔ من روان ببین آن خون را

مولانا
 

سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱

 

هر ساعتم اندرون بجوشد خون را

وآگاهی نیست مردم بیرون را

الا مگر آن‌ که روی لیلی دیده‌ست

داند که چه درد می‌کشد مجنون را

سعدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰

 

دلدار همیگفت من محزون را

کآخر چه دواکنی دل پرخون را

از وی چو شنیدم اینسخن بگشادم

قفل از سر درج گوهر موزون را

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱

 

خاتون جهان جهانملک خاتون را

آن کیسه فشان سیم و زر قانون را

جاوید بقا باد که تا دفع کند

عدلش ز سر من ستم گردون را

ابن یمین
 
 
sunny dark_mode