گنجور

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹

 

معشوق هزار دوست را دل ندهی

ور می‌دهی آن دل به جدایی بنهی

سعدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۳

 

ای بر چمن باغ هنر سرو سهی

افسوس که کرد از تو قضا جای تهی

پر قطره خونست مرا دل چو انار

تا از تو بمن نمیرسد بوی بهی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

آمد بعیادت برم آن سرو سهی

چون یافت خبر که بس سقیمست رهی

پرسید که آرزوی تو چیست بگوی

گفتم که ندارم آرزو جز ببهی

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

ای جود ترا حاتم طی گشته رهی

وی روی نموده از توام روز بهی

هر چند که نان یافتم از دولت تو

اما نتوانم که خورم نان تهی

ابن یمین
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

گفتم بر ما خرام ای سرو سهی

کز هجر تو بر خاک نشستست رهی

گفت آنکه شبی رسد به وصلت صنما

او را نبود هیچ بجز روز بهی

جهان ملک خاتون
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » رباعیات » شمارهٔ ۴۴

 

ای از تو مرا گوش پر و دیده تهی

خوش آنکه ز گوش پای در دیده نهی

تو مردم دیده ای نه آویزه گوش

از گوش به دیده آکه در دیده بهی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ نخستین (در ذکر احوال مشایخ صوفیه) » بخش ۲۱

 

خواهی که به صوفیگری از خود برهی

باید که هوا و هوس از سر بنهی

وان چیز که داری به کف از کف بدهی

صد زخم بلا خوری و از جا نجهی

جامی
 

اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف ششم که زر سرخ و کم بر است » برگ دهم سه زر سرخ است

 

ای آنکه بر وی همچو گل رشک مهی

داغ جگر لاله ز خال سیهی

درویش ترا سه اشرفی از کف تو

بهتر ز سه نقطه زر از شین شهی

اهلی شیرازی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت دوم » بخش پنجم - قسمت دوم

 

پسر گفتش آخر بزرگی دهی

به سرداری از سر بزرگان، مهی

شیخ بهایی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

از سینه خیال قد آن سروسهی

چون رفت ای اشک زحمت من چه دهی

باید نکنی نهال را چون کندی

زینش چه رسد که ریشه در آب نهی

ابوالحسن فراهانی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۴۵

 

با حرص و هوا، کی بود روزبهی؟

محفوظ نگردی، از هوا تا نرهی

از نفس بد ایمنی به ترک هوس است

خود را نزند موش به انبان تهی

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۴۶

 

هرچند که دارد آسمان مهر و مهی

از جای درآردش ز چشمت نگهی

در بحر، ز هر قطره تنک ظرف ترست

با آن که حباب را چو دریاست تهی

قدسی مشهدی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

مهری به لب خود زن اگر مرد مهی

گر نیکی، اگر بدی، که خاموش بِهی

خاموش حزین که از کلید سخنت

جز قفل دهان، نمی گشاید گرهی

حزین لاهیجی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

در کوچه ی عشق، پای در گل ننهی!

کآسان، آسان زین غم مشکل نرهی

خواهند گر از تو دلبران دل، زنهار

تا دل ستانی بگرو، دل ندهی

آذر بیگدلی
 

صفی علیشاه » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

ای آنکه فروزنده خورشید و مهمی

بر هستی ذات خود بوحدت گوهی

کن سوی صفی بچشم رحمت نگهی

کوراست امید عفو از هر گنهی

صفی علیشاه
 

ادیب الممالک » دیوان اشعار » رباعیات طنز » شمارهٔ ۲۱ - کلاه

 

ای آنکه باوج حسن تابنده مهی

باروی سفید و گیسوان سیهی

بستان ز من این کلاه و بر سر بگذار

تا خلق بدانند که صاحب کلهی

ادیب الممالک
 
 
۱
۲
sunny dark_mode