شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول
از بس که زدم شیشه ی تقوی بر سنگ
و زبس که به معصیت فرو بردم چنگ
اهل اسلام از مسلمانی من
صد ننگ کشیدند زکفار فرنگ
شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش سوم - قسمت اول
از بس که زدم شیشه ی تقوی بر سنگ
و زبس که به معصیت فرو بردم چنگ
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۳
این کاخ هزار در که باشد صد رنگ
نه ملک بقا باشد و نه جای درنگ
بیهوده میندوز زر و سیم وگهر
کز بهر نهادن چه تفاوت زر و سنگ
میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۴
تا چند رخ از آز و شره پر آژنگ
تا کی به غرور و کبر استاد پلنگ
در دشت هوا سمند به بیهوده متاز
کاین وادی نیستی است ای دوست درنگ
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶
ای کرده به خونریز اسیران آهنگ
بر خرمن صلح من مزن آتش جنگ
مپسند که از خون شهیدان غمت
بر تیغ جفای تو شود گوهر رنگ
فصیحی هروی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷
با آن که ز جوش حسن آن دلبر شنگ
بر شاهد آفتاب شد میدان تنگ
بنشسته فسردگان این معرکه را
در آینه دیده نگه همچون رنگ
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۴
ای از کرم تو بخل دایم در تنگ
کجواج رود به راه، عذر تو چو لنگ
تا کی به خزانه ام دهی وعده ی زر؟
آتش به خزانه ی تو افتد چو تفنگ!
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۴
تا این کهن آسیا نکردهست درنگ
از جود، شود فیضرسان کی دلتنگ؟
هر دانه که بهرهای ازو مییابند
یا تخم شود به خاک، یا نرم به سنگ
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۵
آید دل صافطینتان زود به چنگ
کی نرم شود به سعی اندک دل تنگ
آری آری، به آستین و دامن
گرد از رخ آیینه توان رُفت، نه زنگ
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۶
بی روی تو زد غبار در چشمم چنگ
چشمم نه ز درد و گریه برکرد این رنگ
هر آینهای را که پرستارش نیست
آن آینه را غبار گیرد یا زنگ
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۶
ای ازلم ولانسلمت، خلق به تنگ
در فن جدل، بسته دل سخت تو زنگ
از بحث و جدل، کسی نگردد فاضل
این ملک نمیتوان گرفتن با جنگ
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۷
در دیده چرغت، ای جهان فرهنگ
خرگاه فلک، طماقه سان باشد تنگ
گویی بسته است زنگ در شیوه صید
در چنگل او تپد چو با ناله کلنگ
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۸
چرغ تو که در صید ندانسته درنگ
بر تندی اوست وسعت گردون تنگ
خاکستر باد برده را میماند
در پیش هوای بال او فوج کلنگ
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹
از صاف دلان نیست کدورت را رنگ
با صلح نهادان نبود کس را جنگ
الفت چو گرفت خصم، میگردد دوست
آیینه ز آب خود نمیگیرد زنگ
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۱
تنها نه زمین ز صید گاهت گلرنگ
از خون دل منست چون عرصه جنگ
صد مرغ دل از تیغ جفایت بر خاک
افتاده بسان طایر خورده خدنگ
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۲
تا چند رقیب در برش گیری تنگ
خواهیم یکی زین دو ز گردون دورنگ
یا سنگ آید بشیشه هستی ما
یا شیشه هستی تو اید بر سنگ
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۳
از نام تو کعبه را چه سان نبود ننگ
در کعبه تو و دل به کلیسای فرنگ
بیرون و درون تو بود چندان رنگ
یا رومی روم باش یا زنگی زنگ
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۴
در راه بتان که صلحشان باشد جنگ
تا چند خروشم چو جرس از دل تنگ
لب بندم ازین بس که بسی سختتر است
سنگ دل این سنگدلان از دل سنگ
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۵
در کوی غمت که فتنه بارد صد رنگ
تنها نه تر است دامن ناله بچنگ
در هر بن خار هست و در هر سر سنگ
نالان چو جرس تنگدلی از دل تنگ
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۶
هستیست گلی کزوست ما را دلتنگ
ما دامن او چو خار داریم به چنگ
باد ار بردش بهرچه افسوس خوریم
زین گل که نبود ازو نه آب و نه رنگ