گنجور

عطار » مختارنامه » باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن » شمارهٔ ۲۸

 

هر چند که این حدیث جستی تو بسی

از جستن تو به دست نامد مگسی

چیزی چه طلب کنی که در هیچ مقام

هرگز نه بداند نه بدانست کسی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۱۰

 

ای شمعِ جهان فروز! در هر نفسی

از پرتو تو بسوخت پروانه بسی

این گرمْ دماغی از کجا آوردی

کس گرمْ دماغ تر ندید از تو کسی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب پنجاهم: در ختم كتاب » شمارهٔ ۴۳

 

عالم که امان نداد کس را نفسی

خوابیم نمود در هوا و هوسی

ای بیخبرانِ خفته! گفتیم بسی

رفتیم که قدر ما ندانست کسی

عطار
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۹۳

 

ای نوبت تو گذشته از چرخ بسی

بی نوبت تو مباد عالم نفسی

آوازه نوبتت به هرکس برساد

لیکن مرساد نوبت از تو به کسی

ظهیر فاریابی
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۷

 

نی گفت که پای در گلم بود بسی

با آنکه بریدند سرم در هوسی

نی دم که از آن بخود دمم زعشق کسی

معذورم دار، اگر بنالم نفسی

اثیر اخسیکتی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۶۶

 

گشتم به هوس گِرد بد و نیک بسی

حاصل نشد از عمر مرا جز هوسی

تا می ماند زعمر یا رب نفسی

دریاب که جز تو نیست فریادرسی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۸۹

 

در عالم فقر ار سر هر پر هوسی

سرمست همی دوند هر نیک و خسی

در فهم فرو شدند از وهم بسی

وز وهم نیامده است در فهم کسی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن » شمارهٔ ۲۹

 

گر بر سر دریا نه سبک تر زخسی

دانم زچه در پی هوا و هوسی

خود را زهمه بیشترک می بینی

هر دم چو رسن تاب از آن باز پسی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۴۲

 

از کبر مدار هیچ در دل هوسی

از کبر به جایی نرسیده است کسی

چون زلف بتان شکستگی عادت کن

تا صید کنی هزار دل در نفسی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها » شمارهٔ ۵۵

 

گر بر سر دریا نه سبک تر زخسی

دایم زچه در پی هوا و هوسی

خود را زهمه بیشترک می بینی

هر دم چو رسن تاب از آن بازپسی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۹

 

چندانک تو را به خود بود دسترسی

مگذار که آزرده شود از تو کسی

بر مال و بقا تکیه مکن زیرا هست

آن جمله منالی به مثل و این نفسی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۵۶

 

بی وصل توَم مباد هرگز نفسی

جز درد توَم مباد فریادرسی

عمر من اگر زهجر کوتاه شود

بالای دراز تو بماناد بسی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه » شمارهٔ ۳

 

از عمر عزیز خود دریغا که بسی

ضایع کردی به هرزه در هر هوسی

یک یک نفس از تو می شود بی حاصل

آنگه شوی آگه که نماند نفسی

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۱۰

 

ما راست دلی که نیست خالی نفسی

هر گوشۀ او ز سر صاحب هوسی

چون آیینه ییست ور بجویند بسی

جز خویشتن اندرو نبینند کسی

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۸۱۱

 

درجنگ ترا بیازمودیم بسی

همچون سپهرخودی فگنده ...سی

شمشیر توعورتست پنداری،ازآن

هرگز نکنی برهنه درروی کسی

کمال‌الدین اسماعیل
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل بیستم

 

با عشق جمال ما اگر همنفسی

یک حرف بس است اگر برین در تو کسی

تا با تو توئی تست درما نرسی

درما تو گهی رسی که درما برسی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۰

 

با عشق جمال ما اگر همنفسی

یک حرف بس است اگر برین در تو کسی

تا با تو تویی تست در ما نرسی

در ما تو گهی رسی که در ما برسی.

نجم‌الدین رازی
 

عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۲

 

ای کرده به من غم تو بیداد بسی

دریاب، که نیست جز تو فریاد رسی

جانا، چه زیان بود اگر سود کند

از خوان سگان سر کویت مگسی؟

عراقی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۸۶

 

اندر دو جهان دلبر و جانم تو بسی

زیرا که بهر غمیم فریادرسی

کس نیست به جز تو ایمه اندر دو جهان

جز آنکه ببخشیش باکرام کسی

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۶۱

 

ای نفس عجب که با دلم همنفسی

من بندهٔ آن صبح که خندان برسی

ای در دل شب چو روز آخر چه کسی

هم شحنه و دزد و خواجه و هم عسسی

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode