کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۴
بی روی تو صدره بگل ار برگذرم
ممکن نبود که نیز در وی نگرم
ور چند بنفشه خرده کاری سازد
با خّط تو سبلتش بیک جو نخرم
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۵
گر آب خورم درد شود بر جگرم
ور خواب کنم گرد شود در بصرم
هرج آن سبب راحت خود می شمرم
رنجم همه زانست چو در می نگرم
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » باب اول در دیباچه کتاب
من چون ریگم غم تو چون آب خورم
هرچند همی بیش خورم تشنهترم.
نجمالدین رازی » مجموعهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۵
عمری است که در راه تو پای است سرم
خاک قدمت به دیدگان می سپرم
ز آن روی کنون آینهٔ روی توام
از دیدهٔ تو به روی تو می نگرم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۸
بی روی تو، ای دوست، به جان در خطرم
در من نظری کن، که ز هر بد بترم
جانا، تو بیک بارگی از من بمبر
کز لطف تو من امید هرگز نبرم
عراقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۹
دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم
جویای توام، اگر نپرسی خبرم
خالی نشود خیالت از چشم ترم
در کوزه تو را بینم اگر آب خورم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۵۵
از دوستیت خون جگر را بخورم
این مظلمه را تا به قیامت ببرم
فردا که قیامت آشکار گردد
تو خون طلبی و من برویت نگرم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸۸
گر ماه شوی بر آسمان کم نگرم
ور بخت شوی رخت بسویت نبرم
زین بیش اگر بر سر کویت گذرم
فرمای که چون مار بکوبند سرم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲۸۹
گر من به در سرای تو کم گذرم
از بیم غیوران تو باشد حذرم
تو خود به دلم دری چو فکرت شب و روز
هرگه که ترا جویم در دل نگرم
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۳۷
من سر بنهم در رهت ای کان کرم
کامروز از تو ای صنم مست ترم
سوگند خورم و گر تو باور نکنی
سوگند چرا خورم چرا می نخورم
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۳۰
هر چند که در تو بیشتر می نگرم
بیش است به دیدن تو میل نظرم
چون تشنه در خوابم لب بر لب آب
هر چند که بیش می خورم تشنه ترم
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۵
خورشید رخا من به کمند تو درم
بارت بکشم به جان و جورت ببرم
گر سیم و زرم خواهی و گر جان و سرم
خود را بفروشم و مرادت بخرم
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۶
هر سروقدی که بگذرد در نظرم
در هیأت او خیره بماند بصرم
چون چشم ندارم که جوان گردم باز
آخر کم از آنکه در جوانان نگرم
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹۴
هر چند بود عارض تو در نظرم
هر لحظه بود شوق رخت بیشترم
خواهم که شود هر سر مویم چشمی
تا بهر تماشا بتو در مینگرم
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۵
زین پیش که سودای جنون داشت سرم
بودی هوس مشغله و شور و شرم
با عامه از این پس آبحیوان نخورم
گر ز آتش تشنگی بسوزد جگرم
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۶
هر چند که در هستی خود مینگرم
معنیم یکی و در هزاران صورم
جز خاک نیم ولیکن از غایت لطف
آبم که بهر جام برنگی دگرم
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۹
ساقی بده آن باده که خون شد جگرم
باشد که بمی ز دست غم جان ببرم
گر خلق جهان بکشتنم برخیزند
می وا خورم وز هیچ کس وا نخورم
جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۳۸
دیشب که مراجعت فتاد از سفرم
دلدار به تهنیت درآمد ز درم
بگرفت در آغوشم و بوسید سرم
از لعل و بلور کرد تاج و کمرم
کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۵
شمعی که به رخسار نکو بودی گرم
دید آن رخ و چون موم شدش آن دل نرم
پیش قد و چشم و خدمتش در بستان
نرگس ز حیا برآید و یرو از شرم
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۵
دل گفت برو سوی گلستان ارم
گفتم چه کنم گر نگشایند درم
گفتا بکند با تو چنین بی ادبی
گفتم نکند گر او بدیعست برم