گنجور

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

سروی‌که بنفشه برگل آمد بر او

اقبال رسانید به گردون سر او

ماییم به مهر و دوستی در خور او

فرماندهٔ عالمیم و فرمانبر او

امیر معزی
 

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

خصمی‌که بر او فسوس کرد اختر او

او را عملی داد نه اندر خور او

گر عهد تو بشکست دل اندر بر او

سرّ دل او گشت قضای سر او

امیر معزی
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۱۱

 

ای آتشِ شمع بر تنِ لاغرِ او

رحمت کن و بگریز ز چشمِ ترِ او

وی داده طلاق او و زو ببریده

امشب نتوانی که شوی با سرِ او

عطار
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۱ - داستان کدخدای با زن و طوطی

 

چون سرد شد از باد سحر زیور او

بیدار شدم ز خواب در بستر او

ظهیری سمرقندی
 

ظهیری سمرقندی » سندبادنامه » بخش ۱۱ - داستان کدخدای با زن و طوطی

 

چون سرد شد از باد سحر زیور او

بیدار شدم ز خواب در بستر او

ظهیری سمرقندی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۴۰

 

سربازی کن اگر تو داری سر او

پا داری کن باز مگرد از درِ او

می دان به یقین که تاتوی باتو بود

ممکن نبود که باریابی برِ او

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن » شمارهٔ ۱۲

 

هر تن که سرشت بد بود محضر او

ناچار همان بدی بکوبد در او

بنمای کسی را که زاندیشهٔ بد

سرّ دل او نشد قضای سر او

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۱۷

 

چون می ناید زما دمی درخور او

ما را نبود هیچ مقامی بر او

تدبیر همان است که بر خاک درش

دریوزه همی کنیم ما از در او

اوحدالدین کرمانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۷۲۳

 

آن شمع که آفت سرست افسر او

فربه شود از اشک تن لاغر او

بر گریۀ من شبی بخندید بطنز

سرّدل من گشت قضای سر او

کمال‌الدین اسماعیل
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

بر بود دلم یک نظر از منظر او

جان در سر دل رفت و دلم در سر او

چشمم بکنار از آن گهر می بخشد

کاین چیز سرشته اند در گوهر او

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

گر باز نبینیم رخ چون خور او

جان در سر دل کنیم و دل در سر او

داریم ز مهر روی مه پیکر او

جان بر کف و کف بر دل و دل در بر او

خواجوی کرمانی
 

جلال عضد » دیوان اشعار » رباعیّات » شمارهٔ ۴۷

 

شاها! خصمت چو تیره شد اختر او

تیغ تو فرو برد به گل گوهر او

لیکن حاسد هنوز در سر دارد

نامی باشد اگر ببرّی سر او

جلال عضد
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶۹

 

بواب از آن نشانده اند بر در او

تا وا گردد هر که ندارد سر او

صد جان به جوی است نزد جانانهٔ ما

جانی چه بود که باشد آن در خور او

شاه نعمت‌الله ولی
 

اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف دوم که زر سفید است و بیش بر است » برگ ششم هفت زر سفید

 

ای آنکه رخ تو گل نشد همسر او

درویش تو پادشه بود چاکر او

چرخ ار عظمت بما فروشد نخریم

بالله، بهفت تنگه هفت اختر او

اهلی شیرازی
 

میرداماد » دیوان اشراق » رباعیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

هرتن که سرشت بد بود محضر او

ناچار همی بدی بکوبد در او

بنمای کسی را که ز اندیشه بد

سر دل او نشد قضای سر او

میرداماد
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

شب آمد و دل باز نیامد ز در او

یا رب دگر امروز چه آمد بسر او

یار آمد و از دل خبری نیست خدا را

دیگر ز که پرسیم ندانم خبر او

نشنیده نداد او ز چه بر قصه ی ما گوش

[...]

نشاط اصفهانی
 
 
sunny dark_mode