گنجور

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۷

 

پیری دیدم به خانهٔ خماری

گفتم نکنی ز رفتگان اخباری

گفتا می خور که همچو ما بسیاری

رفتند و خبر باز نیامد باری

خیام
 

خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۴۸

 

* پیری دیدم به خانهٔ خَمّاری،

گفتم: نکنی ز رفتگان اِخباری؟

گفتا، می خور که همچو ما بسیاری،

رفتند و کسی بازنیامد باری!

خیام
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

با یارم اگر نیست ره دیداری

آرید ببالین منش یک باری

تا گر من خسته دل نبینم رویش

او خسته خویش را ببیند باری

عمعق بخاری
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۲۲

 

تا کی بینم به هر دمی تیماری

تا چند کشم به هر زمانی باری

چون عمر شد و ز من نیامد کاری

آخر در گیرد این نفس یکباری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن » شمارهٔ ۵

 

هر چند نیم در ره او بر کاری

نومید نیم به هیچ وجهی باری

در پرده چو زیر چنگ مینالم زار

کاری بکند زاری من یک باری

عطار
 
 
sunny dark_mode