گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

گفتم ببر من از تو ای مینائی

گفتا که مبر که با دلت برنائی

گفتا زیرا بارحون می کردم؟

با دل نه بس آمدم چه میفرمائی

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

گفتم که چوشب روی بکس ننمائی

ماننده فرقدین یار مائی

اکنون که بسان مه شدی هر جائی

دور از تو چو خورشید من و تنهائی

سید حسن غزنوی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۸

 

ای لطف تو دستگیر هر خود رایی

وی عفو تو پرده پوش هر رسوایی

بخشای بر آن بنده که اندر همه عمر

جز درگه تو هیچ ندارد جایی

باباافضل کاشانی
 

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۹

 

تا دیدهٔ دل ز دیده‌ها نگشایی

هرگز ندهند دیده‌ها بینایی

امروز از این شراب جامی در کش

مسکین تو که در امید پس فردایی

باباافضل کاشانی
 

عطار » مختارنامه » باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد » شمارهٔ ۳

 

گردِ تو درآمده چنین دریایی

تو راه به یک قطره نبردی جایی

دانی که درین عالم پر سر چونی

چون در چمن بهشت نابینایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهاردهم: در ذَمّ دنیا و شكایت از روزگار غدّار » شمارهٔ ۵

 

چون هست جهان جایگه رسوایی

در جایگهی چنین چرا میپایی

چون میگویی که من نیم اینجایی

پس این همه از چه رو فرو میآیی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن » شمارهٔ ۱۹

 

مرغ دل من که بود چون شیدایی

افتاد ز عشق بر سرش سودایی

هر لحظه به صد هزار عالم بپرید

اما یک دم فرو نیامد جایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و دوم: در روی به آخرت آوردن و ترك دنیا كردن » شمارهٔ ۱۷

 

گفتی تو که مرگ چیست ای بینایی

مرگ آینهٔ فضیحت و رسوایی

یک ذره گر این حدیث برجانت تافت

با خویش ببردت که نبود آنجایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی‌ام: در فراغت نمودن از معشوق » شمارهٔ ۱۴

 

گر روشنی جمال خودب نمائی

دلها ببری و دیدهها بربائی

چون بند وجود ما ز هم بگشائی

آنگاه ز زیر پرده بیرون آئی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۳

 

من با تو بدی نکردم ای بینایی

کاندوه تو میخورم بدین تنهایی

تونیز به اندوه خودم باز گذار

اندوه بر اندوه چه میافزایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۲۴

 

ای قاعدهٔ عشق تو جان افزایی

خاصیت حسن تو جهان آرایی

سلطان زمان شوم من سودایی

گر صبر دهی مرا درین تنهایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق » شمارهٔ ۲۴

 

دوش از درِ دل درآمد آن بینایی

گفتا که چه میکنی درین تنهایی

گفتم که زعشق تو شدم سودایی

سودائی خویش را چه میفرمایی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق » شمارهٔ ۳۷

 

دوش آمد و بنشست به صد زیبایی

برخاست ز زلفش این دلِ سودایی

میپیمودم زلفش و عقلم میگفت

سودای سیاه است چه میپیمایی

عطار
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۴

 

تا از بر من برفتی ای بینائی

ز اندیشه هجر تو شدم شیدائی

تا تو بسلامت ای صنم باز آئی

ما و غم و کنج خانه و تنهائی

اثیر اخسیکتی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۸۳

 

در دیدهٔ دیده ام تویی بینایی

در لفظ و عبارتم تویی مبنایی

در هر قدمم راه تو می بنمایی

ای من تو شده تو من چه می فرمایی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۵۹

 

گویند مرا چرا شدی سودایی

آن به که کنی به صبر پابرجایی

صد عقل فدای این چنین سودا باد

صد صبر فدای این چنین رسوایی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات » شمارهٔ ۲۴

 

ای دیده به عیب خویش نابینایی

چون است به عیب دیگران بینایی

گر عیبهٔ عیب خویش را بگشایی

حقّا که نه خود را و نه کس را شایی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۱۵۱

 

ای دل تو بدین مفلسی و رسوایی

انصاف بده که عشق را کی شایی

عشق آتش تیز است و تو را آبی نَه

خاکت بر سر که باد می پیمایی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۱۵۳

 

تا تو به هوس می روی و می آیی

البته مپندار که او را شایی

پابرجا باش و سر مگردان از عشق

کآنجا نخرند عاشق هر جایی

اوحدالدین کرمانی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب » شمارهٔ ۱۹۶

 

با این همه لطف و این همه زیبایی

کم می نکنی یک نفس از رعنایی

فی الجمله به هر صفت که برمی آیی

ای دوست چنانی که چنان می بایی

اوحدالدین کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode