سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۵
جانم ز تو از واقعه تو حالی
آمد به لب و تو لب همی جنبانی
با بنده چنان زئی که چشمت نزنند
خواهی که عنایتی کنی ولی نتوانی
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۶
گر تو به خلاف دولت سلطانی
در کنج عدم نهان شدن نتوانی
اینک بنگر که سورریش کرد خلاف
جان داد و نمی رهد ز سرگردانی
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۲
ای آن که خلاصهٔ چهار ارکانی
بشنو سخنی ز عالم روحانی
دیوی و ددی و ملکی، انسانی
با توست هر آنچه می نمایی، آنی
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۳
ای ناطق اگر به مرکز جسمانی
حاصل نکنی معرفت سبحانی
فردا که علایق از بدن قطع شود
در ظلمت جهل جاودان در مانی
باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۴
ای نفس گذشت عمر در حیرانی
خود سیر نمی شوی ز بی سامانی
نه لذت زندگی خود می یابی
نه راحت مردگی تن میدانی
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۱۵
هم گوهر بحر لطف بیپایانی
هم گنج طلسم پردهٔ دوجْهانی
بس پیدایی از آنکه بس پنهانی
بیرونِ جهانی و درونِ جانی
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۵۴
ای آن که چنانکه مصلحت میدانی
کارکِهْ و مِهْ به مصلحت میرانی
رزّاق و نگاهدار هر حیوانی
سازندهٔ کار خلق سرگردانی
عطار » مختارنامه » باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه » شمارهٔ ۸۷
ای دایرهٔ حکم تو سرگردانی
وی بادیهٔ قضای تو حیرانی
دست آلاید به خون من چون تو کسی
آخر تو توئی و من منم، میدانی
عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۲۹
از پای در آمدم ز سرگردانی
وز دست شدم ز غایت حیرانی
از ملک دو کون سوزنی بود مرا
در دریائی فکندم از نادانی
عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳۳
امروز منم شیفتهای حیرانی
نه دین و نه دل نه کفر و نه ایمانی
از دست شده بی سر و بی سامانی
از پای در اوفتاده سرگردانی
عطار » مختارنامه » باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق » شمارهٔ ۵۲
در عشق تو نیم ذرّه سرگردانی
خوشتر ز هزار منصب سلطانی
زان میآیم زیر و زبر میدانی
تا بیشترم زیر و زبر گردانی
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۷
گاهی به بر خویشتنم میخوانی
گاهی ز در خویشتنم میرانی
سرگشته و کشتهٔ توام میدانی
تا چند بخون جگرم گردانی
عطار » مختارنامه » باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق » شمارهٔ ۳۸
ای عشقِ تو کیمیای سرگردانی
وی کوی تو در بادیهٔ حیرانی
چون میدانم که حالِ من میدانی
تا چند به خونِ جگرم گردانی
عطار » مختارنامه » باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق » شمارهٔ ۹
سرگشتهٔ تست، نُه فلک، میدانی
گرد در تو گشته به سرگردانی
تو خورشیدی ولی میان جانی
خورشید که دیدهست بدین پنهانی
عطار » مختارنامه » باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق » شمارهٔ ۱۹
چون گشت لبت به یک شکر ارزانی
از لعلِ لبت شکر چه میافشانی
من در عوض یک شکر از پستهٔ تو
دل دادم نقد و قلب مینستانی
عطار » مختارنامه » باب چهل و پنجم: در معانیی كه تعلق به گل دارد » شمارهٔ ۵
با گل گفتم چو یوسفِ کنعانی
در مصرِ چمن تُرا سزد سلطانی
گل گفت که من صد وَرَقم در هر باب
خود یک وَرَقست این که تو بر میخوانی
عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۵۵
شمع آمد و گفت: سوزِ من گر دانی
چندین بنسوزیم درین حیرانی
چندین چکنی دراز اشک افشانی
تا گرد کنم به دست سرگردانی
عطار » مختارنامه » باب پنجاهم: در ختم كتاب » شمارهٔ ۴۲
مرغی دیدم نشسته بر ویرانی
در پیش گرفته کلّهٔ سلطانی
میگفت بدان کلّه که ای نادانی
دیدی که بمردی وندادی نانی
عطار » وصلت نامه » بخش ۴۴ - وله ایضاً
ای آنکه چنانکه مصلحت میدانی
کار که و مه به مصلحت میرانی
رزاق و نگهدار همه حیوانی
سازندهٔ کار خلق سرگردانی
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید » شمارهٔ ۱۲۰
در درد دل خویش زبی درمانی
هر لحظه به دردی دگر اندرمانی
چون سینهٔ بوالفضول را دل خوانی
زان می نرهد دلت زسرگردانی