گنجور

عطار » مختارنامه » باب یازدهم: در آنكه سرّ غیب و روح نه توان گفت و نه توان » شمارهٔ ۵۰

 

جانی که به رمز، قصّهٔ جانان گفت

ببرید زبان و بیزبان پنهان گفت

تا کی گویی: «واقعهٔ عشق بگوی!»

چیزی که چشیدنی بود نتوان گفت

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب سی و نهم: در صفتِ میان و قدِ معشوق » شمارهٔ ۱

 

گفتم که «ترا عقل مه تابان گفت»

گفتا که «ز دیوانگی و نقصان گفت»

گفتم که «میان تست این یا مویی»

گفتا که «درین میان سخن نتوان گفت!»

عطار
 

ظهیر فاریابی » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

دوش این خردم نصیحتی پنهان گفت

در گوش دلم گفت و دلم با جان گفت:

با کس غم دل مگوی زیرا که نماند

یک دوست که با او غم دل بتوان گفت.

ظهیر فاریابی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

دل رویش را رشک نگارستان گفت

چشمانش را فتنه ترکستان گفت

گفتم دهنش گفت ازین هیچ مپرس

کاین سر مگوست هیچ ازین نتوان گفت

ابوالحسن فراهانی
 
 
sunny dark_mode