فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳
گفتم رخ تو بهار خندان منست
گفت آن تو نیز باغ و بستان منست
گفتم لب شکرین تو آن منست
گفت از تو دریغ نیست گرجان منست
وطواط » رباعیات » شمارهٔ ۸ - در تغزل
آن دلبر ماهرخ ، که جانان منست
بر من به عزیزی چو دل و جان منست
اندر دل من نشسته باشد پیوست
مقبل تر ازین دل نبود کآن منست
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۱۲۰
عشقست که دلیل راحت جان منست
در هستی او قوت ارکان منست
دردی که از او برین دلم میباشد
من درد نخوانمش که درمان منست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰۲
این بانگ خوش از جانب کیوان منست
این بوی خوش از گلشن و بستان منست
آن چیز که او بر دل و بر جان منست
تا بر رود او کجا رود آن منست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۱
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگِ رُخت زمانه زندانِ منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غمِ هجران تو بر جان منست
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۲۱
من محو خدایم و خدا آن منست
هر سوش مجوئید که در جان منست
سلطان منم و غلط نمایم بشما
گویم که کسی هست که سلطان منست
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۸
آن زخم که بر چهره جانان منست
دردیست که پیوسته بدامان منست
نی نی غلطم بر رخ او زخمی نیست
آن زخم که دیده ایش بر جان منست
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۵
جانا رخ تو ماه زر افشان منست
میگون لب تو لعل درخشان منست
عمریست که تا خون دلم لعل تو دید
شکرانه آن هنوز بر جان منست
عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴
گفتم عقلم گفت که حیران منست
گفتم جانم گفت که قربان منست
گفتم که دلم گفت که آن دیوانه
در سلسلهٔ زلف پریشان منست
شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷
میخانه تمام وقف یاران منست
هر رند که هست جان جانان منست
درد دل بیقرار درمان من است
وین دُردی درد دائما آن منست
غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
ای آن که ترا سعی به درمان من ست
منعم مکن از باده که نقصان من ست
حیف ست که بعد من به میراث رود
این یک دو سه خم که در شبستان من ست