خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » معمّیات » شمارهٔ ۵۵
برجای سرمه چو بخوانی سر سال
معلوم کنی نام مهی مشکین خال
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۸۴
ای من شده بی رخ تو از ناله چونال
وز باغ غمت ندیده جز ناله منال
بر چادر شب مردمک دیده ی من
تقریر کند نقش تو لیکن بخیال
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » رباعیات » شمارهٔ ۸۵
ای لعل تو آتش زده در آب زلال
در پرده ی دیده لعبتی چون تو خیال
روی چو مه تو لشکر عارض چین
ابروی کژت حاجب سلطان جمال
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸۴
پا بسته ابروت شدم همچو هلال
در دیده نشد هنوز آن حسن و جمال
تا چند به نوک غمزه خونم ریزی
ای دوست که کرد خون ما بر تو حلال
حافظ » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال
چون جامه ز تن برکشد آن مشکینخال
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
مانندهٔ سنگ خاره در آب زلال
شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸۹
در جام جهان نما نظر کن به جمال
تا نقش خیال او نماید به کمال
هر آینه ای که در نظر می آری
تمثال جمالش بنماید تمثال
شاه نعمتالله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۰
از دولت عشق عقل گشته پامال
مستقبل و ماضیم همه آمده حال
نه دی و نه فردا و نه صبح است و نه شام
ایمن شده عمرم ز مه و هفته و سال
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴
از خال و خط تو، ای بت بی خط و خال
«از مویه شدم چو موی از ناله چو نال »
شب ها به سر سوزن اندیشه کشم
بر کارگه دیده خیالت به خیال
قاسم انوار » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۲
ما را ز عنایتش جمیلست جمال
عالم همه تشنه اند و ما آب زلال
ما اهل کمالیم وز ما هر نفسی
صدگونه تحیتست بر اهل کمال
ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴
نور تو که در سینه نهان بد چو هلال
از شعشعه بدر برآمد به کمال
اکنون که عروس سخنت یافت جمال
المنة لله تبارک و تعال
ابن حسام خوسفی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۵
ای قطره ز دریا برسیدی به کمال
از مشرب عذب یافتی آب زلال
نور تو ز بدر است و لطافت ز جمال
المنّة لله تبارک و تعال
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۷۵
بگذر به دیار یارم ای پیک شمال
بر خاک رهش به جای من دیده بمال
ور قصه حال من کند از تو سوال
قل مات من الهجر علی اصعب حال
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۷۶
ای چارده ساله مه که در حسن و جمال
همچون مه چارده رسیدی به کمال
یارب نرسد به حسنت آسیب زوال
در چارده سالگی بمانی صد سال
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
در آتش عشق جسم و جانم مه و سال
آن نوع رساند ورزش خود بکمال
کندر دوزخ اگر فتم باشد حال
کز دوزخ هجر سوی فردوس وصال
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۰
فرزند تو شاخیست تر از اول حال
هر گونه بر آرایش بر آید چو نهال
اکنونکه بحکم تست اگر راست نرفت
کی راست شود چو کج برآید دو سه سال
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۶
من خود نرسم بوصل آنطرفه غزال
ور هم برسم کجا رسم باری حال
صد ساله حیات من شد ازهجر تلف
جبر همه چون شود بیکروز وصال
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۶۷
ساقی قدحی ده بمن سوخته حال
وز من بنشان بآب می گرد ملال
گر برق وصال خرمن جمله بسوخت
من سوخته ام به حسرت برق وصال
اهلی شیرازی » رباعیات گنجفه » صنف اول که تاج است و پیش بر است » برگ دوازدهم یک تاج است
ای روی تو آفتاب خوبان بجمال
هرگز نرسد بدامنت دست زوال
خاک قدمت گر همه یکذره بود
یک تاج زر است بر سر اهل کمال
هلالی جغتایی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱
در عشق نکویان چه فراق و چه وصال؟
بدحالی عاشقان بود در همه حال
گر وصل بود مدام سوزست و گداز
ور هجر بود تمام رنجست و ملال
فضولی » دیوان اشعار فارسی » رباعیات » شمارهٔ ۸۴
ای ماه رخت شمع شبستان خیال
خالی شدن من ز خیال تو محال
دی کرده خیال تو مرا در همه حال
فارغ ز غم فراق و امید وصال