مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۹۹
عشقی دارم پاکتر از آب زلال
این باختن عشق مرا هست حلال
عشق دگران بگردد از حال به حال
عشق من و معشوق مرا نیست زوال
مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۰۲
مردا منشین جز که به پهلوی رجال
خوش باشد آینه به پهلوی صقال
یارب چه طرب دارد جان پهلوی جان
آن سنگ بود فتاده پهلوی سفال
مولانا » مجالس سبعه » المجلس الثانی » مناجات
مرغی که خبر ندارد از آب زلال
منقار در آب شور دارد همه سال
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۶
هرگز ز تو نگلسم محال است محال
یا عهد توبشکنم خیال است خیال
بر تو نکنم دعوی خون دل خویش
خون دل من بر تو حلال است حلال
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۷
ای یار چو اندیشه و مونس چو خیال
شایسته چو روحی و پسندید چو مال
آزرده مشو اگر دلت بگرفته است
شک نیست که خورشید بگیرد هر سال
مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۱۸
گشتم ز جفای فلک و گردش سال
بد حال و نخواهم که کسم داند حال
تا گریم و دوستم بگوید مگری
یا نالم و دشمنم بگوید که منال
سعدی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۳
گر دست دهد دولت ایام وصال
ور سر برود در سر سودای محال
یک بوسه برین نیمه خالی دهمش
از رویش و یک بوسه بران نیمهٔ خال
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۴۳
ز ابروی تو و روی تو در ملک جمال
حالی عجب افتاد و چگویم که چه حال
دیدند ز روی و ابرویت خلق جهان
یک غره مه که باشد او را دو هلال
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۰
افسوس که آفتاب عمرم بزوال
نزدیک رسید و دیده در خواب و خیال
بشناس دلا قیمت اینعمر که هست
باز آمدن عمر دگر باره محال
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۱
تا مردم چشم پر نمم روز وصال
دیدست رخ انصنم زهره جمال
با سوزن مژگان همه شب مشغولست
بر کار گه دیده بتحریر خیال
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۳
در حال حیاتم ای بت مشکین خال
هرگز نکنی یاد من مسکین حال
ز آنپس که شود سوخته پروانه چه سود
گر شمع بر او اشک فشاند همه سال
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۶
زیبا صنمی بناز کی آب زلال
تذکیر همیگفت بصد غنج و دلال
در مجلس او شد بره رشد و ضلال
یکقوم بوعظ او و یکقوم بحال
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۹
علمی که ترا می نرساند به کمال
مالی که ترا می نکند نیکو حال
بگریز از آن علم و از آن مال ببر
کآن علم ضلال آمد و آن مال وبال
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۰
در چشم تو باشد سخنم سحر حلال
و اندر دهنت سخن بود تنگ مجال
و آنگه که سخن زان تن نازک رانم
باشد سخنم لطیف تر ز آب زلال
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۱
دارد صنم ماهوش زهره جمال
خالی بمیانه دو ابرو و چه خال
گوئی که مگر ستاره ئی منکسف است
افتاده میان مشک پیکر دو هلال
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۲
در خطه سبزوار دیدم امسال
حالی که نماند بر فرزانه مجال
در رسته بازار کلهدوزانش
برجیست درو جمع بهم بدر و هلال
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۵
ما بر در شکریم و قناعت همه سال
فارغ شده از نیک و بد اهل جدال
نی دل سوی ماضی و نه بر مستقبل چشم
در کلبه عزلتیم مشغول بحال
ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۶۶
ایدل طلب گذشته امریست محال
امید بنا آمده باشد ز خیال
چون زین دو بدست نیست الا بادی
من خاک توام اگر نگردی از حال
ابن یمین » دیوان اشعار » ماده تاریخها » شمارهٔ ۱۸ - تاریخ کشته شدن تاج الدین علی شمس الدین بدست پهلوان حیدر
چون هفتصد و پنجاه و دو رفت ز سال
بیش از دو نمانده بد ز ماه شوال
خورشید لقای شمس الدین را
از خنجر حیدر اندر آمد بزوال
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۲
ای صیت تو آب برده از باد شمال
وز لفظ تو غرق در عرق آب زلال
در عین کمالی بمعالی و جلال
یا رب مرسادت خطر از عین کمال