گنجور

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹۸۶

 

هرکس کسکی دارد و هرکس یاری

هرکس هنری دارد و هرکس کاری

مائیم و خیال یار و این گوشهٔ دل

چون احمد و بوبکر به گوشهٔ غاری

مولانا
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۶۸

 

آن گوی که طاقت جوابش داری

گندم نبری به خانه چون جو کاری

سعدی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

ای صبح که آهنگ به خونم داری

از باد دل مرا چه می‌آزاری

داری نفسی سردتر از یخ امشب

تو زاده خورشید نه‌ای پنداری

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۹۰

 

معشوق ز ذوق باده گلناری

در ساخته بود دوش با بیداری

ز اشکم بر او شیشه حدیثی می‌راند

می‌داد دران حدیث شمعش یاری

همام تبریزی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٧٧٩

 

الا ای نسیم صبا از ره لطف

گذر کن بخاک در شهریاری

که بوسد ز بهر شرف پای تختش

کجا باشد اندر جهان تاجداری

زمن عرضه کن اینسخن گر توانی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۱۸

 

ای جسته دوا از در هر بیماری

تا چند ز تقلید تو در هر کاری

گر صاحب افسری نیاری گشتن

جهدی کن و سرمده فرا افساری

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶۲۰

 

از عمر ترا امید بر خور داری

گر هست غم فقر بدل در ناری

روزیکه دهد دست بشادی گذران

شاید که دگر عمر چنان نکذاری

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

ای مشک تتار از سر زلفت تاری

در هر طرفی ز نرگست بیماری

بر عارضت آن خال سیه دانی چیست

زنگی بچه ئی نشسته در گلزاری

خواجوی کرمانی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹۹

 

اللّه یکی صفات او بسیاری

وز هر صفتی به عاشقی بازاری

یاری که به هر صفت ورا باشد یار

یاری باشد چو سید ما باری

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰۰

 

گفتم مستم گفت چنین پنداری

گفتم هشیار گفت تو نه هشیاری

گفتم چه کنم گفت که می گو چه کنم

گفتم تا کی گفت که تا جان داری

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۲۷۳

 

هر یار که ثابت نبود در یاری

شاید که ورا به یاریش نشماری

شاه نعمت‌الله ولی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۴

 

در عهد معالجات تو بیماری

بیکار شد از شیوه خلق آزاری

نی از پی آزار به سوی تو شتافت

آمد که شکایت کند از بیکاری

وحشی بافقی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰

 

ای چرخ که با مردم نادان یاری

هر لحظه بر اهل فضل، غم می‌باری

پیوسته ز تو، بر دل من بار غمیست

گویا که ز اهل دانشم پنداری

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » کشکول » دفتر سوم » بخش چهارم - قسمت اول

 

ای چرخ که با مردم نادان یاری

پیوسته بر اهل فضل غم می باری

هر لحظه ز تو بردل من بار غم است

گویا که از اهل دانشم پنداری

شیخ بهایی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۹۱

 

عُمرم همه صرف شد در این خونخواری

تا در صف محشرم چه بر سر آری

یک نام مقدست اگر قهار است

در لطف هزار نام دیگر داری

رضی‌الدین آرتیمانی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » رباعیات » رباعی شماره ۹۴

 

تا دست به سبحه میزنی زناری

تا روی به دوست مسکینی دیداری

دیریست که در طواف بیت اللهی

غیری تا در توهم اغیاری

رضی‌الدین آرتیمانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

ظاهر بینان که دم زنند از یاری

زنهار که یار خویششان نشماری

ماننده آینه و آبند این قوم

تا در نظری، در دلشان جا داری

ابوالحسن فراهانی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۰

 

با آن که خبر ز حال زارم داری

سویم نگذاری قدم از پرکاری

بیمار غمت را نفسی هست هنوز

دریاب اگر میل تلافی داری

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۱

 

ای غم نتوان گرفت هر دم یاری

چون شعله مباش گرم با هر خاری

جز بر سر قدسی مرو ای اختر عشق

حیف است این گل بر سر هر دیواری

قدسی مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

گر شعر نگویم نه ز شعرم عاری

دارم سخنی گوش به من گر داری

فکرم بسیار و هر یکی سبقت‌جوی

بیکار چرا نمانم از پرکاری؟

قدسی مشهدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode