×
ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱
ای خواجه جهان حیل بسی داند
وز غدر همی به جادویی ماند
گر تو به مثل به ابر بر باشی
زانجات به حیلهها فرو خواند
تا هر چه بداد مر تو را، خوش خوش
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲
دل سکهٔ عشق مینگرداند
جان خطبهٔ عافیت نمیخواند
یک رشتهٔ جان به صد گره دارم
صبرش گرهی گشاد نتواند
گفتی به مغان رو و به می بنشین
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
جور تو گر عنان بجنباند
آسمان در رکاب او راند
بلب آمد هزار جان وقت است
که قبولت بسی بجنباند
گفتی آن وعده یاد میداری
[...]
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳
در روی تو دل به ما نمیمٰاند
در راه تو سر ز پا نمیمٰاند
برقع ز جمٰال اگر براندازی
یک خرقهٔ پارسا نمیمٰاند
گر جلوه چنین کنی تو، یک زاهد
[...]