نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۸ - دادن پدر لیلی را به ابنسلام
طوفان درم بر آسمان رفت
در شیربها سخن به جان رفت
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۱ - وداع کردن پدر مجنون را
بدرود که خویشی از میان رفت
ما دیر شدیم و کاروان رفت
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۶ - نامهٔ مجنون در پاسخ لیلی
با تو خودی من از میان رفت
و این راه به بیخودی توان رفت
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵
هر دل که ز عشق بی نشان رفت
در پردهٔ نیستی نهان رفت
از هستی خویش پاک بگریز
کین راه به نیستی توان رفت
تا تو نکنی ز خود کرانه
[...]
امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
ساقی، به غم تو عقل و جان رفت
می ده، که تکلف از میان رفت
شد تاب و توانم اندر این راه
من هم بروم، اگر توان رفت
تا شد رخ و زلفت از نظر دور
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۶ - رسیدن مجنون در قافله لیلی به کعبه و در مناسک حج با وی عشق باختن
کافسوس که تن بماند و جان رفت
از دل صبر و ز تن توان رفت
شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
عشقت چو به قصد عقل و جان رفت
دل هم به غلط در آن میان رفت
دل برد گمان که آن دهان نیست
یک ذره بدید و در گمان رفت
جز حسن تو را چو هست آنی
[...]
میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
گر یار به سوی دیگران رفت
سوی دگر نمیتوان رفت
فریاد که مدعی ز پیشم
با قاصد یار، همزمان رفت
نشناخت ز مستیاش همانا
[...]
شیخ بهایی » کشکول » دفتر چهارم - قسمت دوم » بخش چهارم
بشتاب که راحت از جهان رفت
آهسته مرو که کاروان رفت
رضیالدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹
تا از بر چشم آن جوان رفت
بینائی چشم ما از آن رفت
رفتم که از آن کناره گیرم
هر چیز که بود از میٰان رفت
دل رفت که دوست کام گردد
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰
در آتش عشق مهوشان رفت
آسان پی دل نمیتوان رفت
دل از پی درد او روان شد
منزل دنبال کاروان رفت
این مهمان نخواندهٔ آه
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
از جسم بکوی یار جان رفت
مرغی ز قفس به آشیان رفت
از رفتن همرهان صد افسوس
تنها ماندیم و کاروان رفت
مرغی نگشوده پر بشاخی
[...]
مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » ماده تاریخ » شمارهٔ ۹ - تاریخ فوت میرزاجعفر متخلص براهب
راهب که ز داغ رحلت او
خونابه ز چشم دوستان رفت
پرواز گرفت مرغ روحش
زین باغ بروضه جنان رفت
رفت و زغمش فغان احباب
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴
هر جا سخنی از آن دهان رفت
کیفیت باده از میان رفت
خوش آن که به دور چشم ساقی
سر مست و خراب از این جهان رفت
بی مغبچگان نمیتوان زیست
[...]