گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷

 

او با تو ، تو را از او خبر نیست

جز عین یکی ، یکی دگر نیست

نقشی که خیال غیر دارد

صاحبنظرش بر آن نظر نیست

چون صورت دوست معنی ماست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷

 

ما را چو ز عشق راحتی هست

از هر دو جهان فراغتی هست

از عشق هزار شکر داریم

از عقل ولی شکایتی هست

چه قدر عمل چه جای علم است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۸

 

بلبل چو هوای گلستان یافت

هر کام که بود در زمان یافت

در صومعه دل نیافت ذوقی

ذوقی ز حضور عاشقان یافت

بی جام شراب عشق ساقی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷

 

فانی تمام خدمت اوست

باقی به بقای حضرت اوست

از رحمت اوست جمله عالم

او غرقهٔ بحر رحمت اوست

نعمت چه کند چو نعمت‌اللّه

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱

 

عشق آمد و عقل کرد غارت

ای دل تو به جان بر این بشارت

ترک عجمیست عشق دانی

ور ترک غریب نیست غارت

گفتم به عبارتی در آرم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۷

 

گر آتش آه ما درافتد

صد شاه به یک نفس برافتد

دستی چه بود هزاردستان

گر دست زنیم بر سر افتد

افتاد به خاک و بر نخیزد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲

 

در دل به جز از خدا نگنجد

چون او گنجد هوا نگنجد

دل خلوت خاص حضرت اوست

بیگانه و آشنا نگنجد

مائیم و نگار خوش کناری

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۶

 

توحید و موحد و موحد

این هر سه یکیست نزد اوحد

صد آینه گر یکی ببیند

صد یک بنماید و یکی صد

محدود حدود در ظهور است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰

 

توحید و موحد و موحد

این جمله طلب کنش را حمد

یک فاعل و فعل او یکی هم

گه نیک نماید و گهی بد

خمخانه و جام و ساقی ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲

 

هر کس که هوای ما ندارد

گویا خبر از خدا ندارد

آنکس که نخورد دُردی درد

بی درد بُود دوا ندارد

هر چند که شاه ذوق دارد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳

 

یاری که خیال دوست دارد

عمری به خیال می گذارد

عالم چه بود به نزد عارف

نقشی که نگار می نگارد

هر دم نقشی برد ز عالم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۹

 

یک دم بی می نمی توان بود

بی می خود حی نمی توان بود

بی عشق دمی نمی توان زیست

بی ساغر می نمی توان بود

ما سایه و عشق یار خورشید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۳

 

مائیم ایاز و یار محمود

مائیم عباد و دوست معبود

دل ذره و مهر یار خورشید

عشق آتش و جان عاشقان عود

چون سایه مرا ز خاک برداشت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۹

 

بر بسته نقاب ، دل رباید

بنگر چه کند اگر گشاید

در آینهٔ وجود عالم

خود بیند و خود به خود نماید

ما دولت سر لی مع الله

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۴

 

ساقی رخ اگر به ما نماید

در جام جهان نما نماید

آئینهٔ معنئی به دست آر

تا صورت او تو را نماید

نتوان دیدن به خود خدا را

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷

 

چشمت به تو نور خوش نماید

گوش تو در سخن گشاید

در گلشن ما زبان بلبل

هر لحظه تو را همی سراید

دست تو بیان کند یدالله

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۲

 

ذاتش به صفات می نماید

یک ذات ذوات می نماید

در جام جهان نمای اول

خود راز برات می نماید

عینی به ظهور در مراتب

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۳

 

ذاتش به صفات می نماید

یا ذات به ذات می نماید

خواهد که نمایدت و گرنه

آئینه چرات می نماید

هر بی سر و پا که پیشت آید

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۶

 

جسمی دارم که جان نماید

جانی است که آن روان نماید

عالم چو ظهور نور اسماست

هر نام از او نشان نماید

عینی است که صدهزار صورت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۷

 

نوری که خدا به ما نماید

در جام جهان نما نماید

آئینه چو صیقلش نکردی

روی تو به تو کجا نماید

این لطف نگر که پادشاهی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
sunny dark_mode