گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰

 

گویند جهان وفا ندارد

میلی سوی وصل ما ندارد

با هر که دمی به زجر می زد

آخر به چه از جفا ندارد

دردیست مرا ز بی وفاییش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۳

 

آن بنده که جز تو کس ندارد

جز بندگیت هوس ندارد

رنجور فراقت ای دلارام

جز یک نفس از نفس ندارد

در راه تو شاه باز عشقست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

برگشت نگار و دل ز ما برد

ما را به غم فراق بسپرد

آن دل که ز ما ستد به دستان

بستد ز من آن بگو کجا برد

برگشت ز ما و خسته جانم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۶

 

یاری که در او وفا نباشد

با ماش بجز جفا نباشد

ما را بکشد به درد روزی

اندیشه اش از خدا نباشد

خونم ز ستم به راه ریزد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۸

 

دل از تاب شب هجرانش خون شد

تن مسکین ز آه دل زبون شد

ز دل نالم نگارا یا ز دلدار

ز دیده کاو دلم را رهنمون شد

میان خون دل او را بهشتم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۳

 

این جور و جفای چرخ تا چند

دارد دل خاص و عام در بند

از حادثه ی زمانه باری

بیخ شجر امید برکند

از باغ دل جهان تو گویی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۸

 

خالیست بر آن لبان دلبند

همچون مگسی نشسته بر قند

چندان به کرشمه شیوه ها کرد

تا کرد دلم به زلف پابند

از ما بربود صبر و آرام

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲

 

چشمان تو مست و ناتوانند

پر فتنه و شهره ی زمانند

در وصف تو طوطیان هندی

یک سر همه لال و بی زبانند

سر بر سر این خط و بناگوش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۷

 

ای بر دلم از فراق صد بار

ناگشته به وصل شاد یک بار

در بارگه وصال خویشم

از لطف نمی دهد دمی بار

بار غم تو مرا نه بس بود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۵

 

در جار چمن گلست بر بار

بی رنج رقیب و زحمت خار

در صبح نظر خوشست بر گل

خوش نیست ولیک بی رخ یار

معشوقه به خواب تا دم صبح

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۹

 

با ما چو وفا نمی کند یار

او را به مراد خویش بگذار

گر کرد جفا و جور سهلست

ای دل تو وفای خود نگه دار

یاریست که مهر ما ندارد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۹

 

تا چند به ما جفا کند یار

وز خویشتنم جدا کند یار

جان در سر کار عشق کردیم

گفتم که مگر وفا کند یار

وین خسته دل حزین ما را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۱

 

بردی دل من به چشم مخمور

ای چشم بدان ز چشم بد دور

هرکس که به رویت افکند چشم

در چشم نیایدش دگر حور

ای دیده جان ما ندیده

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۶

 

ما زان توئیم بی تکلّف

در ما نگر از سر تلطّف

جانم به لب آمد از فراقت

در وصل چرا کنی توقّف

گر لعل لبت به خواب بینم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۰

 

ای برده رخت ز روی گل رنگ

یارب دل تو دلست یا سنگ

صلحست و صفا میان احباب

با مات چرا همه بود جنگ

گر تیغ زنی ز دست و بازو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۱

 

دردی که مراست بر دل تنگ

از دست جفای شاهدی شنگ

آخر تو بگو که با که گویم

کاو هست همه جفا و نیرنگ

یک ذره وفا به دل ندارد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۳

 

تا جای گرفته ای تو در دل

کار دل خسته گشت مشکل

خالی ز تو نیستم زمانی

تا چند شوی ز بنده غافل

جز بندگیت هوس ندارم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۷

 

آن مرغ که بود زیرکش نام

افتاده به هر دو پای در دام

در بند بلا فتاد از آغاز

تا خود به کجا رسد سرانجام

آیا تو کجا و ما کجائیم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۷

 

بی روی تو نیست خورد و خوابم

پیوسته ز هجر در عذابم

بر خاک نشسته ام ز جورت

وز دیده ز سرگذشت آبم

بگذشت فغان من ز گردون

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۶

 

تا دل به غم رخت نهادم

از دیده دو جوی خون گشادم

نامم چو کنند مرغ زیرک

در دام غمت از آن فتادم

ما را که بسوخت آتش عشق

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode