گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

دستی که به عهد دوست دادیم

از بند نفاق برگشادیم

زان زهد تکلفی برستیم

در دام تعلق اوفتادیم

از پیش سجاده بر گرفتیم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

ما عاشق همت بلندیم

دل در خود و در جهان چه بندیم

آن به که یکی قلندری وار

می‌گیریم ار چه دانشمندیم

از بهر پسر به سر بیاییم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

الحق نه دروغ سخت زارم

تا فتنهٔ آن بت عیارم

من پار شراب وصل خوردم

امسال هنوز در خمارم

صاحب سر درد و رنج گشتم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

می ده پسرا که در خمارم

آزردهٔ جور روزگارم

تا من بزیم پیاله بادا

بر دست زیار یادگارم

می رنگ کند به جامم اندر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

ای چهرهٔ تو چراغ عالم

با دیدن تو کجا بود غم

شد خلد به روی تو سرایم

بی روی تو خلد شد جهنم

ای شمسهٔ نیکوان به خوبی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

ای ناگزران عقل و جانم

وی غارت کرده این و آنم

ای نقش خیال تو یقینم

وی خال جمال تو گمانم

تا با خودم از عدم کمم کم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

ای دیدن تو حیات جانم

نادیدنت آفت روانم

دل سوخته‌ای به آتش عشق

بفروز به نور وصل جانم

بی‌عشق وصال تو نباشد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

آمد بر من جهان و جانم

انس دل و راحت روانم

بر خاستمش به بر گرفتم

بفزود هزار جان به جانم

از قد بلند و زلف پشتش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

تا کی ز تو من عذاب بینم

گر صلح کنی صواب بینم

شبگیر ز خواب سست خیزم

آن شب که ترا به خواب بینم

یاد تو خورم به ساتکینی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

بی صحبت تو جهان نخواهم

بی خشنودیت جان نخواهم

گر جان و روان من بخواهی

یک دم زدنت امان نخواهم

جان را بدهم به خدمت تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

لبیک زنان عشق ماییم

احرام گرفته در وفاییم

در کوی قلندری و تجرید

در کم زدن اوفتاده ماییم

جز روح طوافگه نداریم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

خورشید تویی و ذره ماییم

بی روی تو روی کی نماییم

تا کی به نقاب و پرده یک ره

از کوی برآی تا برآییم

چون تو صنم و چو ما شمن نیست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

سر بر خط عاشقی نهادیم

در محنت و رنج اوفتادیم

تن را به بلا و غم سپردیم

دل را به امید عشق دادیم

غمخواره شدیم در ره عشق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

ما فوطه و فوطه پوش دیدیم

تسبیح مراییان شنیدیم

بر مسند زاهدان گذشتیم

در عالم عالمان دویدیم

هم ساکن خانقاه بودیم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

نه سیم نه دل نه یار داریم

پس ما به جهان چه کار داریم

غفلت‌زدگان پر غروریم

خجلت‌زدگان روزگاریم

ای دل تو ز سیم و زر چگویی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

آمد گه آنکه ساغر آریم

آواز چو عاشقان برآریم

بر پشت چمن سمن برآمد

ما روی بر آن سمنبر آریم

در باغ چو بنگریم رویش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

ما عاشق روی آن نگاریم

زان خسته و زار و دلفگاریم

همواره به بند او اسیریم

پیوسته به دام او شکاریم

او دلبر خوب خوب خوبست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

ای دوست ره جفا رها کن

تقصیر گذشته را قضا کن

بر درگه وصل خویش ما را

با حاجب بارت آشنا کن

در صورت عشق ما نگارا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴

 

ای باد به کوی او گذر کن

معشوق مرا ز من خبر کن

با دلبر من بگو که جانا

در عاشق خود یکی نظر کن

چوبی که ز هجر تو بود خشک

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

جانا دل دشمنان حزین کن

با خود شبکی مرا قرین کن

تیغ عشرت ز باده برکش

اسب شادی به زیر زین کن

من خاتم کرده‌ام دو بازو

[...]

سنایی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode