نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۱ - غزل خواندن مجنون نزد لیلی
در خود کشمت که رشته یکتاست
تا این دو عدد شود یکی راست
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۳ - وفات یافتن ابن سلام شوهر لیلی
یک زلزله از نخست برخاست
دیوار دریده شد چپ و راست
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۳ - وفات یافتن ابن سلام شوهر لیلی
میزد نفسی چنان که میخواست
خوف و خطرش ز راه برخاست
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۴ - صفت رسیدن خزان و در گذشتن لیلی
گر نقش تو از میانه برخاست
اندوه تو جاودانه برجاست
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۴۵ - وفات مجنون بر روضه لیلی
از بیم درندگان چپ و راست
آمد شدِ خلق جمله برخاست
عطار » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳
این خاک ز لطف نور برخاست
وانگاه روان شد از چپ و راست
شد جانوری که آشیانش
برتر ز ضمیر و وهم داناست
هر لحظه ز فیض و فضل آن نور
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
شوری ز شرابخانه برخاست
برخاست غریوی از چپ و راست
تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟
کز هر طرفی هزار غوغاست
تا جام لبش کدام می داد؟
[...]
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷
از میکده تا چه شور برخاست؟
کاندر همه شهر شور و غوغاست
باری، به نظارهای برون آی
کان روی تو از در تماشاست
پنهان چه شوی؟ که عکس رویت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۴
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
آن جا که وصال دوستانست
والله که میان خانه صحراست
وان جا که مراد دل برآید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵
میدان که زمانه نقش سوداست
بیرون ز زمانه صورت ماست
زیرا قفسیست این زمانه
بیرون همه کوه قاف و عنقاست
جوییست جهان و ما برونیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶
دود دل ما نشان سوداست
وان دود که از دلست پیداست
هر موج که میزند دل از خون
آن دل نبود مگر که دریاست
بیگانه شدند آشنایان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱
گر جام سپهر، زهرپیماست
آن در لب عاشقان چو حلواست
زین واقعه گر ز جای رفتی
از جای برو که جای این جاست
مگریز ز سوز عشق زیرا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲
ای از کرم تو کار ما راست
هر جای که خرمیست ما راست
عاشق به جهان چه غصه دارد
تا جام شراب وصل برجاست
هر باد چغانهای گرفته
[...]
مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹
گوژو به جز از تو در همه پارس
در دل صف کین من که آراست
این داو تو خواستی ز اول
وین دست تو برده ای و غدراست
با من دو چهار می زنی باش
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
بوی گل و بانگ مرغ برخاست
هنگام نشاط و روز صحراست
فراش خزان ورق بیفشاند
نقاش صبا چمن بیاراست
ما را سر باغ و بوستان نیست
[...]
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵
خوش میرود این پسر که برخاست
سرویست چنین که میرود راست
ابروش کمان قتل عاشق
گیسوش کمند عقل داناست
بالای چنین اگر در اسلام
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵
آنجاست دل من و هم آنجاست
کان کج کله بلند بالاست
خوابش دیدیم دوش و مستیم
کان خواب هنوز در سر ماست
آهسته رو، ای صبا، بدان بام
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۴ - در طیران آن سیمرغ قاف قران سوی سواد ما زاغ با طاوس سدره یمد لله ظلها علینا
ز آن گفت و شنید بی کم و کاست
هم گفتن و هم شنیدنش راست
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۹ - حکایت شبانی که، از غایت همت، تیغ را آیینه وجاهت، و قلم را عمدهٔ دولت خود ساخت
گیرم که دهندت آنچه دل خواست
بی خواسته، کار چون شود راست؟
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۴ - توجه نمودن سید عامریان، سوی داروخانه دارالشفاء محنت و اندوه، تا طلب شربت وصال خسته کند، و تلخ کام بازگشتن
پیر از دل دردمند برخاست
اشتر طلبید و محمل آراست