صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
عشق توگرفت جای جان را
جان نیست به جز غمت روان را
تا بخت بهار حسنت آراست
بستند براو ره ی خزان را
بر سر مزن آستین اکراه
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
برای صبا به یارم امشب
کز دست غمت فگارم امشب
در پی کسیم بس این که ناچار
غم زیسته غمگسارم امشب
از شعله ی شوقت آتش افتاد
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
خورشید تو رشک آفتاب است
خط تو سواد مشک ناب است
دل در خم زلف سرکشت راست
چون موی به عنبرین طناب است
از پرتو کوکب رخش تن
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
تا فتنه ی قامت توبرخاست
شد هر طرفی قیامتی راست
زان خاست و زین نشست لابد
بنشست امان و فتنه برخاست
هر جا که تویی غریب نبود
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
گرچشم تو فتنه زمان است
غم نیست رخت ره امان است
ابروت فراز چشم خون ریز
یا تیغ به دست جاودان است
نی نی غلطم نه تیغ و جادو
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
روشن شب عالمی ز ماه است
و ز مهر تو روز من سیاه است
در راه تو دین و دل فکندیم
برخاک چه جای مال و جاه است
از ما همه جان و سر فشاندن
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
شادم که شمارم اشک وآه است
تا در غمت این دوام گواه است
با درد جدائیت صبوری
خود بی کم و بیش کوه وکاه است
با عمر دراز زلف کج راست
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
غم بی تو مرا ز زندگانی است
ور خود همه عین شادمانی است
دوزخ کند اشتیاق بر ما
هر چندبهشت جاودانی است
برهان ز جداییم به کشتن
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
تاب دلم ار تو را عیان نیست
سیل از مژهام عبث روان نیست
هر کم دل و دیده دید بازش
بر لب سخنی ز بحر و کان نیست
در هجر روان ناتوان را
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
ماهی که به رخ نگار مانی است
پیداست که جز نگار ما نیست
بر صورت عالمی قلم کش
کان ها همه عاری از معانی است
بردار ز رخ نقاب تا خلق
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
از عشق تنی که ناتوان نیست
مغز هنرش دراستخوان نیست
از معنی آن زبان فرو بند
مشکل سخن است کش بیان نیست
سرچشمه اش از لجن برانبای
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
در هجر توام سری به جان نیست
با وصل تویادم از جهان نیست
اشکم به جروح دل گواه است
محتاج به شرح ترجمان نیست
تادر قفس غمت فتادم
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
عشقی که به سوز و ساز گردد
افسانه ی آن دراز گردد
طالب مشمر که سوی مطلوب
گامی نسپرده باز گردد
محمود سری که دست آخر
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶
گردون ماهی جوان ندارد
بستان سروی روان ندارد
ماه فلکی زبان نداند
سرو چمنی چمان ندارد
دل در خم زلف سر کجت راست
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
کس ره به دیار جان ندارد
تا روی به دلستان ندارد
دور از تو به دوش تن بود بار
آن سر که بر آستان ندارد
جز پوست مخوان و استخوانی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
آن پیر نه دل که جان ندارد
تا مهر بتی جوان ندارد
عیش گل و بلبلش همایون
آن باغ که باغبان ندارد
در دام تو مرغ دل ز شادی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷
تا جان به هوای دلبر آمد
از دانش و دین ودل برآمد
بختم چو نکرد دستگیری
پای طلبم به سر در آمد
از هجر اجل رهاییم داد
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳
از سرو سخنوری ندیدم
وز ماه صنوبری ندیدم
حوری چو تو در لباس مردم
نشنیده ملک پری ندیدم
با زلف تو نافه ی ختا را
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷
از آن طره ی مشکفام جانان
افتاد دلم به دام جانان
از ناوک غمزه ترک او ریخت
خون دل ما به جام جانان
جان می دهمش به مژدگانی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۹
با آن همه لطف و مهربانی
داری سر خشم و سر گرانی
پیداست از آن دو چشم جادو
اقسام رموز دل ستانی
بالای تو در زمین برانگیخت
[...]