گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۰

 

عالم گرفت نورم بنگر به چشم‌هایم

نامم بها نهادند گرچه که بی‌بهایم

زان لقمه کس نخورده‌ست یک ذره زان نبرده‌ست

بنگر به عزت من کان را همی‌بخایم

گر چرخ و عرش و کرسی از خلق سخت دور است

[...]

مولانا
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۰

 

هستم ز جان غلامت اما گریز پایم

صد بارم ار فروشی بگریزم و بیایم

گاهم رقیب خوانی گاهی سگ در خود

آن نام را نخواهم وین لطف را نشایم

دل را صبوری از تو یک لحظه نیست ممکن

[...]

جامی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶

 

در جستجوی وصلت، آن رهرو بلایم

کز فرق همچو شانه بگذشته خار پایم

یکپای در خرابات، پای دگر بمسجد

یکدست رهن ساغر یکدست در دعایم

تا سینه چاک کردم ناخن تمام فرسود

[...]

کلیم
 
 
sunny dark_mode