گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۲

 

دل برد زلف شوخت و آنگاه قصد جان کرد

انصاف ده نگارا با دوست این توان کرد

ای نور هر دو دیده این مردم دو دیده

خون دل از دو دیده در حسرتت روان کرد

در مدح تو چو سوسن کردم زبان درازی

[...]

جهان ملک خاتون
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۰

 

مقصود بی وسیله حاصل نمی توان کرد

هر کس که کرد حاصل می دان که آن چنان کرد

گر عقل ساده لوحی نقش خیال بندد

بسیار اعتمادی بر آن نمی توان کرد

پروانه لاف می زد از آتش محبت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۸

 

با آن رخ شکفته چون عزم گلستان کرد

در زیر بال بلبل گل روی خودنهان کرد

مانند شیشه می بی گریه پیش ساقی

حرفی نمی توانم از درد دل بیان کرد

آنجا که طبع یابد لذت ز گوشه گیری

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۱

 

سودای عشق ما را بی نام وبی نشان کرد

از ما چه می توان بردباماچه می توان کرد

از خواب غفلت ما در سنگ چون شرر ماند

شوقی که کوهها را ابر سبک عنان کرد

امید خانه سازی از عاشقان مدارید

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode