گنجور

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

ای آفتاب یغما ای خَلُّخی نژاده

هم ترک ماه رویی هم حور ماه زاده

هستی به مهر و خدمت استاده و نشسته

هم در دلم نشسته هم پیشم ایستاده

گه راز من‌گشایی زان زلفکان بسته

[...]

امیر معزی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۵

 

سر پا برهنگانیم اندر جهان فتاده

جان را طلاق گفته دل را به باد داده

مردان راه‌بین را در گبرکی کشیده

رندان ره‌نشین را میخانه در گشاده

با گوشه‌ای نشسته دست از جهان بشسته

[...]

عطار
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸۹

 

در خانه دل ای جان آن کیست ایستاده؟

بر تخت شه کی باشد جز شاه و شاه‌زاده؟

کرده به دست اشارت کز من بگو چه خواهی؟

مخمور می چه خواهد جز نقل و جام و باده؟

نقلی ز دل معلق جامی ز نور مطلق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹۰

 

آن آتشی که داری در عشق صاف و ساده

فردا از او ببینی صد حور رو گشاده

بنگر به شهوت خود ساده‌ست و صاف بی‌رنگ

یک عالمی صنم بین از ساده ای بزاده

زنبور شهد جانت هر چند ناپدید است

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

عید آمد ای نگارین بردار جام باده

وز بند غم برون شو تا دل شود گشاده

عهد صبوح نو کن جام می کهن ده

کم کن به عیش شیرین، تلخی جام باده

گوئی شبی ببینم من شادمان نشسته

[...]

مجد همگر
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴۳

 

ماییم و مجلس می خوبی سه چار ساده

من در میانه پیری دین را به باد داده

مجلس میان بستان گل با صبا به بازی

نرگس به ناز خفته، سرو سهی ستاده

خوبان به باده خوردن، من جرعه نوش مجلس

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۰

 

عارف چو بحر باید: لب خشک و رخ گشاده

بر جای خود چو بحری جوشان و ایستاده

از خاک در گذشته، افلاک در نوشته

یک باره روح گشته، تن را طلاق داده

چون عاشقان جانی،در حال زندگانی

[...]

اوحدی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

ای عاشقان رویت بر مهر دل نهاده

زنجیریان مویت سرها به باد داده

جان را به کوی جانان چشم خوشت کشیده

وز بند غصه دل را ابروی تو گشاده

با عشق جان ما را سوزیست در گرفته

[...]

عبید زاکانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۲

 

جان در غم فراقت دل بر بلا نهاده

مرغ دل ضعیفم در قیدت اوفتاده

دل بسته ام به زلفت مگشایش از هم ای جان

زین رو که دیده جان بر روی تو گشاده

تو شهسوار عشقی بر بادپای هجران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۳

 

ای ما جهان و جان را بر باد عشق داده

وز دیده در فراقت صد جوی خون گشاده

مهر تو در دل ما تا هست روح باقیست

با عشق چون بزادی مادر مرا بزاده

عشق تو شهسواریست بر بادپای چون برق

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۴۸

 

عید است و موسم گل، ساقی بیار باده

هنگام گل که دیده بی می قدح نهاده

زین زهد و پارسایی بگرفت خاطر من

ساقی بده شرابی تا دل شود گشاده

صوفی که دی نصیحت می­کرد عاشقان را

[...]

حافظ
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

آن سایه نیست، دایم دنبال او فتاده

چون من سیاه بختی سر در پیش نهاده

هر دم ز جور خوبان در حیرتم که: ایزد

آنرا که داده حسنی، مهری چرا نداده؟

با جمع عشقبازان تنها مرا چه نسبت؟

[...]

هلالی جغتایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۱۴۵۳

 

بیگانگی ز حد رفت، ساقی می صفاده

ما را ز خویش بستان، خود را دمی به ما ده

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۴۱

 

بیگانگی ز حد رفت ساقی می صفا ده

ما را ز خویش بستان خود را دمی به ما ده

از پافتادگانیم در زیر پا نظر کن

از دست رفتگانیم دستی به دست ما ده

هر چند بوالفضولی است از دور بیش جستن

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۶۴۳

 

روز جزا برآیم، ساغر به کف نهاده

شاید خدا ببخشد، از آبروی باده

طغرای مشهدی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

دنیا طلب، به دنیا، دل بین چگونه داده

دل داده است، بس نیست، جان هم به سر نهاده

زاهد برای دنیا، کرده است ترک دنیا

آیینه از پی نقش، از نقش گشته ساده

وحشت ز خلق عالم، سرمایه سرور است

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۵۸

 

ای از خودی و هستی، بر خویش دل نهاده

وز بیخودی و مستی خود را به باد داده

واعظ قزوینی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۳

 

رخش سبک عنان را مستانه جلوه داده

دلها به رهگذارش چون نقش پافتاده

کاکل فگنده بر دوش چین از جبین گشاده

در سر هوای جولان بر لب نشان باده

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۲۸

 

چشم کرشمه مستش هر جا که خورده باده

ساغر ز دست رفته مینا ز پا فتاده

طرف کله شکسته چون گل بغل کشاده

ناز بهانه جو را بر یک طرف نهاده

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۷۳

 

از تیغ تو بداندیش در خاک و خون فتاده

چون برگ بید خصمت لرزیده ایستاده

ظلم از سیاست تو گردن به شرع داده

کلک تو بارک الله بر ملک دین کشاده

سیدای نسفی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode