گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳

 

تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم

چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم

در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد

چون حلقه‌های زلفت غمهای بی شمارم

از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۱

 

در درد عشق یک دل بیدار می نبینم

مستند جمله در خود هشیار می نبینم

جمله ز خودپرستی مشغول کار خویشند

در راه او دلی را بر کار می نبینم

عمری بسر دویدم گفتم مگر رسیدم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۴

 

گر مرد نام و ننگی از کوی ما گذر کن

ما ننگ خاص و عامیم از ننگ ما حذر کن

سرگشتگان عشقیم نه دل نه دین نه دنیا

گر راه بین راهی در حال ما نظر کن

تا کی نهفته داری در زیر دلق زنار

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۲

 

ای روی همچو ماهت یک پرده بر گرفته

جان های بی قراران فریاد در گرفته

در پیش نور رویت پیران شصت ساله

با صد هزار خجلت ایمان ز سر گرفته

عشقت به دلربایی بگشاده دست بر ما

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۵

 

سر پا برهنگانیم اندر جهان فتاده

جان را طلاق گفته دل را به باد داده

مردان راه‌بین را در گبرکی کشیده

رندان ره‌نشین را میخانه در گشاده

با گوشه‌ای نشسته دست از جهان بشسته

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۷

 

جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده

چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده

تو همچو آفتابی تابنده از همه سو

من همچو ذره پیشت جان در میان نهاده

من چون طلسم و افسون بیرون گنج مانده

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۸

 

ای اشتیاق رویت از چشم خواب برده

یک برق عشق جسته صد سد آب برده

بر نطع کامرانی نور رخت به یک دم

دست هزار عذرا از آفتاب برده

چندین هزار عاشق بر روی تو درین ره

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۰

 

ای یک کرشمهٔ تو صد خون حلال کرده

روی چو آفتابت ختم جمال کرده

نیکوییی که هرگز نی روز دید نی شب

هر سال ماه رویت با ماه و سال کرده

خورشید طلعت تو ناگه فکنده عکسی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲۵

 

ای اَز شراب غفلت مست و خراب مانده

با سایه خو گرفته وز آفتاب مانده

تا چند باشی آخر از حرص نفس کافر

ایمان به باد داده در خورد و خواب مانده

اندیشه کن تو روزی کین خفتگان ره را

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۱

 

ای روی تو زهر سو رویی دگر نموده

لطف تو از کفی گل گنجی گهر نموده

دریای در عشقت در اصل لطف پاک است

اما نخست هیبت چندین خطر نموده

در قرن‌ها فلک‌ها در راه تو شب و روز

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۲

 

ای جان ما شرابی از جام تو کشیده

سرمست اوفتاده دل از جهان بریده

وی جان ما به یک دم صد زندگی گرفته

تا از رخت نسیمی بر جان ما وزیده

ای جان پاکبازان در قعر هر دو عالم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۹

 

ای از شکنج زلفت هرجا که انقلابی

هرگز نتافت بر کس چون رویت آفتابی

در پیش عکس رویت شمس و قمر خیالی

در جنب طاق چشمت نیل فلک سرابی

بی تنگی دهانت جان مانده در مضیقی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۶

 

جانا دلم ببردی در قعر جان نشستی

من بر کنار رفتم تو در میان نشستی

گر جان ز من ربودی الحمدلله ای جان

چون تو بجای جانم بر جای جان نشستی

گرچه تو را نبینم بی تو جهان نبینم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۹

 

گر مرد راه عشقی ره پیش بر به مردی

ورنه به خانه بنشین چه مرد این نبردی

درمان عشق جانان هم درد اوست دایم

درمان مجوی دل را گر زنده دل به دردی

گفتی به ره سپردن گردی برآرم از ره

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۱

 

تا تو ز هستی خود زیر و زبر نگردی

در نیستی مطلق مرغی بپر نگردی

زین ابر تر چو باران بیرون شو و سفر کن

زیرا که بی سفر تو هرگز گهر نگردی

این پردهٔ نهادت بر در ز هم که هرگز

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۶

 

گر مرد این حدیثی زنار کفر بندی

دین از تو دور دور است بر خویشتن چه خندی

از کفر ناگذشته دعوی دین مکن تو

گر محو کفر گردی بنیاد دین فکندی

اندر نهاد گبرت پنجه هزار دیوست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷

 

ای کاش درد عشقت درمان‌پذیر بودی

یا از تو جان و دل را یک‌دم گزیر بودی

در آرزوی رویت چندین غمم نبودی

گر در همه جهانت مثل و نظیر بودی

می‌خواستم که جان را بر روی تو فشانم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۰

 

ای آنکه هیچ جایی آرام جان ندیدی

رنج جهان کشیدی گنج جهان ندیدی

هرچند جهد کردی کاری به سر نبردی

چندان که پیش رفتی ره را کران ندیدی

زان گوهری که گردون از عشق اوست گردان

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۳

 

گر مرد این حدیثی زین باده مست باشی

صد توبه در زمانی بر هم شکست باشی

نه مست بودن از می کار تنگدلان است

گر هوشیار عشقی از دوست مست باشی

تا کی ز ناتمامی در حلقهٔ تمامان

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۶

 

ای جان جان جانم تو جان جان جانی

بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی

پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه چیزی

تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی

بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت

[...]

عطار
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode