گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵۹

 

ای بیغم از دل من، بسیار شد جدایی

شادی به رویت ار چه بر غم کنان نیایی

گفتی، رهات کردم از خنجر سیاست

دل سوختی و جانم آتش برین رهایی

داند چگونه باشد شبهای دردمندان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴۶

 

آن چشم شوخ را بین هر غمزه‌ای بلایی

وان لعل ناب بنگر هر خنده‌ای جفایی

هر ابرویی ز رویت محراب بت‌پرستی

هر تار مو ز زلفت زنار پارسایی

گویند، چیست حالت آن دم که پیشت آید؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٠٢

 

ای صاحبی که یابد از لطف دلگشایت

محبوس چاه محنت از بند غم رهائی

گر پرتوی ز رایت بر خاک تیره افتد

هر ذره آفتابی گردد بروشنائی

آنم که فکر بکرم با زیور مدیحت

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

گفتا تو از کجایی کآشفته می‌نمایی

گفتم منم غریبی از شهر آشنایی

گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری

گفتم بر آستانت دارم سر گدایی

گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی

[...]

خواجوی کرمانی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

 

دارد به سوی یاری مسکین دلم هوائی

زین شوخ دلفریبی زین شنگ جانفزائی

زین سرو خوشخرامی گل پیش او غلامی

مه پیش او اسیری شه پیش او گدائی

هر غمزه‌اش سنانی هر ابرویش کمانی

[...]

عبید زاکانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۹

 

ای بوده با تو ما را خویشی و آشنایی

با آشنای خویشت تا چند بی‌وفایی؟

دل می‌دهد گواهی کز ما دلت ملول است

آری تو راست فرمان باری تو جان مایی

ما بنده‌ایم و عاجز تو حاکمی و سلطان

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۶

 

بی وصل تو ندارد جان با تن آشنایی

یارب چه باشد ار تو یک دم ز در درآیی

هیچت زیان ندارد ای نور دیده و دل

گر یابد از جمالت این دیده روشنایی

بازآی و خاطرم را بازآر کاو نزارست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۰

 

تا کی بود دو چشمت در عین دلربایی

وآنگه کند ز پیشم او میل بر جدایی

دردست در دل من باشد علاج وصلش

بر من ترحّمی کن چون درد را دوایی

طاقم ز صبر جانا طاقت نماند یارا

[...]

جهان ملک خاتون
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

ای صد هزار چون من خاک در سرایی

کز وی برون خرامد مثل تو دلربایی

خواهم که با تو باشم، اما کجا نشیند

مثل تو پادشاهی با همچو من گدایی؟

با آن لباس نازک دانی که چیست قدت؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

چون در میان خوبان رسمیست بی وفایی

بیگانگی ازیشان بهتر از آشنایی

هر روز با خود ار چه میسازم آشنایت

خود را چو روز اول بیگانه مینمایی

جان منست جانان، تا او جدا شد از من

[...]

هلالی جغتایی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۴

 

در دیده نور در تن جان عزیز مایی

اما چه سود خود را هرگز نمی نمایی

بسیاری رقیبان از بی مثالی تست

کم نیست این که باشد شهری و مه لقایی

جز نام دلنوازی ورد زبان ندارم

[...]

فضولی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

 

ای از گل عذرات هر مرغ را نوایی

در هر دلی خیالی بر هر سری هوایی

آیین بی‌وفایی هم خود بگو که خوب است

از چون تو خوبرویی و ز چون تو دلربایی

هر جا سگ تو دیدم رو داد گریه بیخود

[...]

وحشی بافقی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۷

 

در کوی می‌فروشان، گردم ز بی‌نوایی

در دست جام خالی، چون کاسهٔ گدایی

در صبح از سفیدی چون شیر می نماید

مستان ز دختر رز، سازند مومیایی

در کوی بی وفایان دانی سرشک من چیست

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۷۷

 

آن را که نیست قسمت از روزی خدایی

دایم گرسنه چشم است چون کاسه گدایی

از لاغری نکاهد، از فربهی نبالد

آن را که همچو خورشید ذاتی است روشنایی

نفس خسیس دایم کار خسیس جوید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲۴

 

گر می نمی ستانی ای زاهد ریایی

بستان ز چشم ساقی پیمانه خدایی

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۸

 

ای رنگت از طراوت، چون اطلس ختایی

وی دستت از نزاکت، چون کاغذ حنایی

با نفس وقت شهوت، جنگ و جدل چه سازد؟!

باید فرو نشاندن، آن را به کدخدایی

ز آمیزش خلایق، جز دردسر چه زاید؟

[...]

واعظ قزوینی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۵

 

در زندگی نگشتیم منظور آشنایی

افتد نظر به خاکم چشمی ز نقش پایی

همکسوت حبابم عریانیم نهان نیست

چون من ندارد این بحر شخص تنک ردایی

بعد از فنا غبارم شور قیامت انگیخت

[...]

بیدل دهلوی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۹

 

از سینه و دل ما نشنید کس صدایی

مردیم از جدایی ای سنگدل کجایی

محمل گذشت و لیلی نشنید زاری ما

تا گرد کاروان هست ای ناله دست و پایی

در مذهب نکویان کفر است چین ابرو

[...]

قصاب کاشانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۹

 

نگذاشت نی به هوشم، از نالهٔ رسایی

بیگانه ام ز خود کرد، آواز آشنایی

در باغ می سراید، هر مرغ با نوایی

دارد دم بهاران، پیغام آشنایی

گویند کیست در شهر، غارتگر شکیبت

[...]

حزین لاهیجی
 

خالد نقشبندی » غزلیات » غزل شماره ۵۶

 

هر دم به گوشم آید از سوز دل صدایی

گویا ز دردمندان خالی نمانده جایی

بر حال خویش گریم از جور زلف شوخی

بینم به دست صیاد هر مرغ بسته پایی

گلزار حسن جانان هرگز خزان نبیند

[...]

خالد نقشبندی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode