مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۷
از بهر مرغ خانه چون خانهای بسازی
اشتر در او نگنجد با آن همه درازی
آن مرغ خانه عقل است و آن خانه این تن تو
اشتر جمال عشق است با قد و سرفرازی
رطل گران شه را این مرغ برنتابد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۷۱
اندر قمارخانه چون آمدی به بازی
کارت شود حقیقت هر چند تو مجازی
با جمله سازواری ای جان به نیک خویی
این جا که اصل کار است جانا چرا نسازی
گویی که من شب و روز مرد نمازکارم
[...]
همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴
بازیچه نیست آخر آیین عشقبازی
با دوست درنگیرد تا روح در نبازی
چون شاهد حقیقی محجوب شد ز غیرت
در بتپرستیم دان با نسبت مجازی
تا آفتاب تابان از شرق برنیاید
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴ - سلمان فرماید
هر مختصر چه داند آئین عشقباری
کی در هوا مگس را باشد مجال بازی
ارمک بپوش و از حق میخواه جان درازی
دستار بندقی بند از بهر سرفرازی
آن تارها بچنگست از تار و پود والا
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۸
رو بر در تو آریم رانی و گر نوازی
جز تو کسی نداریم سازی و گر نسازی
ای چاره ساز هر چند سازی تو چاره ما
دیگر بتو گرائیم از بهر چاره سازی
از تو شویمآباد وز تو شویم ویران
[...]
آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۷
اوقات خوش کدام است ایام عشقبازی
مشغول دوست بودن وز غیر بینیازی
دوشم به گوش میخواند نی نکتهٔ حقیقت
مطرب بیا بگردان این پردهٔ مجازی
از حرف حق میندیش گر میزند به دارت
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
ای سوده برتر از عرش دیهیم سرفرازی
تا چند همچو طفلان مشغول خاکبازی
سرمایه ای که در عمر اندوختی بزحمت
از یک کرشمه بربود ترکی به ترک تازی
چون کودکان ربودند هوشت بنقل و بادام
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۹ - بند نهم
ای دلبر طرازی با ما چرا به نازی
عنبر چرا نسائی بربط چرا نسازی
مستعفلن فعولن مستعفلن فعولن
بحر مضارع است این گر خوش همی نوازی
بازی ریسمان را گویند دار بازی
[...]