گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

هرکس گرفته دامن سرو بلند خویش

ماییم و گوشه‌ای و دل دردمند خویش

زاهد به کوی عافیتم می‌نمود راه

روی تو دید، گشت پشیمان ز پند خویش

تا نیشکر شکسته نشد کام از او نیافت

[...]

امیر شاهی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

با نی شکر بگو که ننازد به قند خویش

گر بایدش لب تو بر آید ز بند خویش

ما را به درد ما بگذار ای طبیب درد

خوش خاطریم ما ز دل دردمند خویش

زاهد تو راست سایه طوبی و باغ خلد

[...]

شاهدی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

مردود خلق گشتم و گشتم پسند خویش

رستم ز بند غیر و فتادم به بند خویش

تا چند درد زهر بکامم زجام غیر

زین پس من و مذاق خوش از صاف قند خویش

ما را بتلخکامی خود ذوق دیگر است

[...]

نشاط اصفهانی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹

 

در پا مریز حلقهٔ زلف بلند خویش

ترسم خدا نکرده شوی پای‌بند خویش

منت خدای را که به تسخیر ملک دل

حاجت بدان نشد که بتازی سمند خویش

حیف است بر لب تو رساند لبی رقیب

[...]

فروغی بسطامی
 
 
sunny dark_mode