گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۲

 

از جان که می شنید اگر حرف غم نبود

از دل چه می کشید کسی گر ستم نبود

شرمنده تغافل و ناز و کرشمه ایم

چشم تو آنچه در حق ما کرد کم نبود

تقریب شکوه ای چو فراق تو داشتیم

[...]

اسیر شهرستانی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

مرغی شکسته درخور تبر ستم نبود

گیرم مقیم زلف تو صید حرم نبود

بیدار بخت من که شدم صید شست تو

پیکان جان شکار ترا صید کم نبود

شد قاتل از سر من و غم میکشد مرا

[...]

نیر تبریزی
 
 
sunny dark_mode