گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۹

 

چون ساعدت مساعد آنست رشته‌ایم

در خون خود، که عاشق آن دست گشته‌ایم

در خاک کوی خود دل ما را بجوی نیک

کو را به آب دیدهٔ خونین سرشته‌ایم

گرمان بخوان وصل نخوانی شبی، بخوان

[...]

اوحدی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۵

 

ما علم عشق بر ورق جان نوشته ایم

خواندیم این کتاب و دگر هم نوشته ایم

با ما مگو سخن ز وجود و عدم که ما

عمریست کز وجود و عدم درگذشته ایم

ما رهروان کوی خرابات وحدتیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۸

 

ما رام خویش بهر تو دلدار گشته‌ایم

خود را به خاطر تو خریدار گشته‌ایم

یک کس خبر ز ذوق تماشای او نیافت

جز ما که محو لذّت دیدار گشته‌ایم

پر کرده‌ایم دفتر و معنی همان یکی است

[...]

فیاض لاهیجی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۵

 

با خون دل غبار خطش را سرشته ایم

مکتوب تازه ای به محبت نوشته ایم

طوفان ز ابر گریه ما جوش می زند

تخم چه آرزوست که در سینه کشته ایم

در جبهه سجده بت و در دل خیال دوست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۱۹

 

دردیم و از دیار هوس کم گذشته ایم

برقیم و از قلمرو خس کم گذشته ایم

ما خامشیم و زمزمه دل نوای ماست

در کوچه فغان جرس کم گذاشته ایم

چون راز خویش آفت اقلیم شکوه ایم

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode