گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - فی نعت سیدالمرسلین و خاتم‌النبیین محمدالمصطفی (ص)

 

شاگرددست تست،از آن ابر دُر فشان

آنجارودکه دست تواو را دهد نشان

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۸

 

آن کیست ای خدای؟ ک‌از این دام ِ خامُشان

ما را همی‌کَشد به سویِ خود کشان کشان

ای آن‌که می‌کَشی تو گریبان ِ جان ِ ما

از جمع ِ سرکشان به‌سویِ جمع ِ سرخوشان

بگرفته گوش ِ ما و بسوزیده هوش ِ ما

[...]

مولانا
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۵

 

ای خاک نعل توسن تو تاج سرکشان

دیوانه جمال تو خیل پریوشان

خواهند سرو و گل که به راهت شوند خاک

روی که گشت باغ روی مست و سرخوشان

دی می شدی سواره و من بوسه می زدم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

رفتی و دیده ام به وداع تو خون فشان

جان و دل از قفای تو در خاک و خون کشان

ای چشمه حیات ز شوق تو سوختم

بازآ روان و آتش شوقم فرونشان

دل بسته هوس چه زنم لاف عشق تو

[...]

جامی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰ - تتبع مخدوم

 

رندی که پا برون نهد از دیر سرخوشان

هست از علوشان برهش فرق سرکشان

مجنون وشان وصل کجا زانکه پا نهند

با صد هراس و بیم به کوی پریوشان

خوش آنکه شد ز دنی و عقبی به میکده

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۰

 

خواهی که عاشقانه سماعت کند خوشان

جانرا بر آستین نه و بر دوست برفشان

صحبت خوشست و ناخوشم از غیر می کجاست

تا کم کنند درد سر خویش ناخوشان

تا کی عذاب جان کشم از زاهدان خشک

[...]

اهلی شیرازی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

تا بر سپهر از زر انجم بود نشان

دست در نثار تو بادا درم فشان

این که در ترقی کار تو بس که هست

ذات تو را بهر سر مو صد نشان ز شان

بر صاف سلسبیل کشان طعنه میزنند

[...]

محتشم کاشانی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۴

 

از ما گذشت عمر، بآیین مهوشان

گیسوی آه حسرت ما از قفا کشان

از خانه ماهروی من آمد چو شب برون

شد کوچه پر ز دیده حیران چو کهکشان

پیوسته سوی خود، رخ عاشق نگاه او

[...]

واعظ قزوینی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

دی، رشته‌ای به گردنم آن شاه مهوشان

افگند و برد چون سگم از پی کشان‌کشان

حسرت برد رقیب به وصلم، خدای را

یک جرعه زان میم که چشاندی به وی چشان

راهم به دیر و کعبه فتاد و نیافتم

[...]

آذر بیگدلی
 
 
sunny dark_mode