گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - ترجیع بند در مدح نجیب الملک

 

آن مدح کیست مدح حسین حسن که هست

در جام مدح او دل و جان امید مست

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - ترجیع بند در مدح نجیب الملک

 

آن دست کیست دست حسین حسن که هست

در جام جود او دل و جان امید مست

سید حسن غزنوی
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷

 

شادی به روزگار شناسندگان مست

جانها فدای مرتبهٔ نیستان هست

از ناز برکشیده کله گوشهٔ بلی

در گوش کرده حلقه معشوقهٔ الست

گاهی ز فخر تاج سر عالمی بلند

[...]

عطار
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

شاهی که شیر پیش حسامش چو روبه است

فرمان ده جهان عضدالدین طُغَنشَه است

آن خسروی که خسرو اجرام آسمان

در تحت حکم او چو مقیمان در گه است

از بهر جذب خنجر بیجاده رنگ اوست

[...]

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » ترکیبات » شمارهٔ ۳

 

بوبکربن محمدبن الدگز که هست

در زیر پای همت او فرق سدره پست

ظهیر فاریابی
 

ظهیر فاریابی » ترکیبات » شمارهٔ ۴

 

مقبل محمدبن ابی القاسم آنک هست

پیش علو همت او اوج چرخ پست

ظهیر فاریابی
 

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - و قال ایضاً یمدحه

 

ای انکه در ضمایر ارباب نظم و نثر

اندیشه یی زمدح تو خوشتر نیامدست

صاحب شهاب دین که بجز رای روشنت

بر خیل روزگار مظفّر نیامدست

هرگر خلاف آنچه ترا بود در ضمیر

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - فی نعت سیدالمرسلین و خاتم‌النبیین محمدالمصطفی (ص)

 

عکسی زنور روی توخورشیدانورست

رشحی زقُلزُم کرمت حوض کوثرست

اندرریاض وحی زبان تو بلبلست

واندر بحار قرآن خلق تو عنبرست

نه عقل برخصایص ذات تو واقفست

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - و قال ایضاً یمدحه

 

کارم چو زلف یار پریشان و در همست

پشتم به سان ابروی دلدارم بر خمست

غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت:

این شادی کسی که در این دور خرّمست

تنها دل منست گرفتار غم چنین

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷

 

ای گل تو را اگر چه که رخسار نازکست

رخ بر رخش مدار که آن یار نازکست

در دل مدار نیز که رخ بر رخش نهی

کو سر دل بداند و دلدار نازکست

چون آرزو ز حد شد دزدیده سجده کن

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

ای خسروی که فتنه نشان آب تیغ تو

روی زمانه را ز غبار فتن بشست

بر طرف باغ کام لب جوی آرزو

شادابتر ز بخت تو یک سرو بن نرست

خاصیتی که طبع مرا هست در وفا

[...]

مجد همگر
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

یارب مرا خلاص ده از هر چه غیر توست

تا جز تو را نبایدم الّا هم از تو جست

هرچند بر قضای توام نیست اطّلاع

تا بر سرم چه حکم قضا کرده ای نخست

در خویش یافتم ز تو چیزی و هم به خویش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

دستم نمی دهد که بدارم ز یار دست

او پای درکشید و مرا کرد پای بست

سوزش به دل برآمد و راه نفس گرفت

عشقش ز در درآمد و در کنج جان نشست

در عشق رازپوشم و معشوق پرده سوز

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

من پیش از این که داشتمی پای دل ز دست

هرگز نرفتمی ز پی بی دلان مست

تا دل به دست بود ز دستم نرفت کار

واکنون که دل ز دست بدادم شدم ز دست

برخاست از سر همه اکوان کفرو دین

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

آن را که در فراق صبوری میسرست

عشقش همیشه بر هوس دل مقدر است

در عشق سوز باید و با سوز درد دل

آری هوس نه عشق بود کار دیگرست

عشق مجاز را ز حقیقت توان شناخت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

نور رخ تو صاف‌تر از چشمهٔ خورست

خاک در تو پاک‌تر از حوض کوثر است

در هیچ بوستان نبود چون قد تو سرو

ور هست در زمانه مگر سرو کشمرست

یا رب بهشت تازه بود همچو روی دوست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

از ابتدا که لشکرِ ارواح برنشست

عقل از سپاهِ عشق هزیمت کنان بجست

اهلِ قیاس پس روِ عقلِ گریز پای

ما در بُلوک عشق فتادیم می به دست

در پوستینِ شیوۀ ما اوفتاده اند

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

یارم برفت و از منِ دل خسته برشکست

یاری چنان دریغ که بگذاشتم ز دست

حیف است دست باز گرفتن ز مهربان

خاصه چه مهربان بتِ خوش باشِ خوش نشست

یک دم خیالِ او ز دو چشمم نمی رود

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

مست آمدیم و باز چنان می‌رویم مست

کز هر چه نیست بی‌خبرانیم و هر چه هست

ای مدّعی تو وهم‌پرستی و ما حبیب

بنگر که از دوگانه کدامیم بت پرست

در ما مکش زبان به تعصّب ببند لب

[...]

حکیم نزاری
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٧١

 

ایصاحبی که همت بی منتهای تو

آئین جود می ندهد یکزمان ز دست

بگشاد کار خلق جهان کلک لاغرت

ز آندم که بر مصالح خلقان میان ببست

رأی منیرت آب رخ آفتاب ریخت

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode