گنجور

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹

 

روزم خجسته بود، که دیدم ز بامداد

آن ماه سرو قامت بر من سلام داد

ماهی فکند سایه؟ اقبال بر سرم

کز نور روی خویش به خورشید وام داد

حوری که در مششدر خوبی جمال او

[...]

اوحدی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۲

 

عیبم مکن که عقل تو از کف زمام داد

بس جان که دل به پختن سودای خام داد

نشنیده یی که عشق عنان مراد دل

از دست شه ربود و بدست غلام داد

دانی سر نیاز مرا خاک ره که کرد

[...]

اهلی شیرازی
 
 
sunny dark_mode