گنجور

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۳ - در مدح علی بن احمد

 

از من بآزمون چو طلب کرد یار دل

از جان شدم بخدمت و بردم نثار دل

دیدم بزیر حلقه زلفین آن نگار

در بند عاشقی چو دلم صد هزار دل

فرمانگذار دلبر و طاعت نمای من

[...]

سوزنی سمرقندی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱

 

خرم به روی عشق شود روزگار دل

سودای عشق یار همه روز کار دل

جز روی نیکوان نبود اختیار چشم

جز عشق دلبران نبود اختیار دل

دل را به داغ عشق ملامت مکن که هست

[...]

ادیب صابر
 

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

ما می‌رویم داده تو را یادگار دل

نازک بود حکایت دل زینهار دل

خوش دار هفته‌ای دل ما را که سال‌ها

پرورده است مهر تو را در کنار دل

ترسم که در حساب نیارد دل مرا

[...]

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۵

 

ای دیده را به دیدنِ رویت قرارِ دل

گه در میانِ جانی و گه در کنارِ دل

دل را چه حّدِ آن که به جانی سخن کند

در جست وجویِ وصلِ تو شد جان نثارِ دل

بی رونق از دل است همه کار و بارِ من

[...]

حکیم نزاری
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۶

 

رفتی و در غم تو بماندم فگار دل

بازآی تا کنیم به پایت نثار دل

آخر نگاه دار دل خستگان هجر

شاید که آید آخر کارت به کار دل

چون جان به لب رسید ز دست جفای چرخ

[...]

جهان ملک خاتون
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۳

 

دیدم تو را و رفت ز دست اختیار دل

آری ز دست دیده خراب است کار دل

هر نخل آرزو که نشاندم ز قد تو

در باغ جان نداد بری غیر بار دل

ترکی ست چشم مست تو کز ابرو و مژه

[...]

جامی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶۱

 

از سوختن زیاده شود برگ و بار دل

چون داغ لاله است درآتش بهار دل

ماهی ز آب بحر ندارد شکایتی

چون باده است تلخی غم سازگار دل

از مرکزست گردش پرگار زینهار

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

ای از عرق جبین تو صبح بهار دل

یاد قدت نهال لب جویبار دل

هر دل که بیشمار نباشد در آن غمت

در پیش عاشقان نبود در شمار دل

فارغ شدم بفکر تو از فکر روزگار

[...]

واعظ قزوینی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

رفتی و رفت از غمت ای غمگسار دل

آرام جسم و طاقت جان و قرار دل

دور از تو ای ربوده ز دست اختیار دل

درمانده دل به کار من و من به کار دل

رحمی خدای را به من و دل که مانده او

[...]

رفیق اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

خطت دمید و آمدی ای غمگسار دل

وقتی نیامدی که بیایی به کار دل

تنها شبی زلطف بیا در کنار من

اما چنان میا که نیایی به کار دل

رفتیم و ماند دل به برت یادگار ما

[...]

سحاب اصفهانی
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

ای قامت تو سرو لب جویبار دل

وی طلعت تو صورت باغ و بهار دل

افکنده عقد زلف تو در کار جان گره

در طرهٔ تو تیره شده روزگار دل

گو نگهتی ز گیسوی مشکین او صبا

[...]

حکیم سبزواری
 
 
sunny dark_mode