گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

یارم به خانه ای که شب تار دررود

خورشید و ماهش از در و دیوار دررود

شهری درون خانه خریدار او به جان

هر دم چه حاجتش که به بازار دررود

عاشق به خلد درنرود حور عین طلب

[...]

جامی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

زلف تو شب بدیده دیدار در رود

عشقت بجان مردم هشیار در رود

چشمت به تیغ غمزه چو عشاق را بکشت

در خون کشته آن لب خونخوار در رود

در پیش ماه روی تو مانند ذره ها

[...]

کوهی
 
 
sunny dark_mode