×
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
درویش را سرا سر کوی فنا بس است
ترک متاع و خانه متاع سرا بس است
گو هرگزم ز فرش منقش مباش رنگ
پهلو منقش از اثر بوریا بس است
گر خازن حرم نزند نعره درای
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۰
آیینه دار روی تو شرم و حیا بس است
پهلونشین سرو تو بند قبا بس است
خود را مزن بر آتش خونهای بیگناه
دست ترا بهار و خزان حنا بس است
بشکن به ناز بر سر شمشاد شانه را
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰
ما را به راه عشق طلب رهنما بس است
جایی که نیست قبلهنما نقش پا بس است
جنس نگه زهرکه بود جلوه سود ما
سرمایه بهرآینهکسب صفا بس است
ننشست اگر به پهلوی، ما تیر او، ز ناز
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱
هستی به رنگ صبح دلیل فنا بس است
بهر وداع ما نفس آغوش ما بس است
زین بحر چون حباب کمال نمود ما
آیینهداری دل بیمدعا بس است
ما مرد ترکتازی آن جلوه نیستیم
[...]