جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۲
یکباره عهد یار فراموش کردهای
دست مراد با که در آغوش کردهای
گفتی حدیث خصم نگیری به گوش و من
دیدم به چشم خویش که در گوش کردهای
ای دل اگر ز دست برفتی غریب نیست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۳
تا کی دلا به دام غمش اوفتادهای
صد داغش از فراق به جانم نهادهای
تا چند جان به زلف دلاویز بستهای
تا سیل خون ز دیده روانم گشادهای
ای ماه مهربان چو سر زلف خویشتن
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۴
جانا چه کردهایم که از ما بریدهای
بر دست هجر پرده صبرم دریدهای
گر صد ستم کنی تو بدین دل که همچنان
در دل به پیش اهل نظر نور دیدهای
مقصود خاطر من مسکین رضای تست
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۶
از جان وصل خویش فرستم نواله ای
بر لعل می فروش خودم کن حواله ای
زانگه که لعل دلکش تو می فروش شد
ما را بده ز لعل لب خود پیاله ای
تا خال دلفریب تو دیدم به چشم دل
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۸
مرغ دلم به زلف تو تا ساخت خانهای
یکباره کرد از من مسکین کرانهای
مرغ از برای دانه فتد در کمند شوق
زلفش کمند دل شد و آن خال دانهای
دل بستد از دو دستم و در پای غم فکند
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۹
دارم به لطف عام تو چشم عنایتی
بنگر به حال زارم و فرما رعایتی
عمریست تا دو چشم امیدم به راه توست
تا بشنوی به گوش خود از من حکایتی
درد فراق را چه دهم شرح در غمت؟
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۰
گفتم ز جور دوست بگویم حکایتی
نگذاردم وفا که نویسم شکایتی
دردم نمی رسد ز فراقش به آخری
شوقم چه جور دوست ندارد نهایتی
در ملک دل که بود خراب از جفای چرخ
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۱
دردا که نیست روز غمت را نهایتی
تا کی نباشدت سوی یاران عنایتی
تا چند بر دل من مسکین ستم کنی
باشد جفا و جور تو را نیز غایتی
گفتی وفا کنم نکنی گفتمت به عهد
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۶
یک شب به لطف از درما درنیامدی
چون سرو راستی تو ز در بر نیامدی
گفتم به دیده کز رخ خوبش نظر بدوز
ای دیده عاقبت تو به دل درنیامدی
ای سرو ناز من ز چه معنی به هیچ باب
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۷
جانا چه باشد ار دل ما را دوا کنی
رحمی به حال زار من بینوا کنی
ای لعل تو چو آتش و روی تو همچو ماه
باشد که از کرم گذری سوی ما کنی
دادی هزار وعده به وصلم ز لطف خویش
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۸
جانا چه باشد ار نظری سوی ما کنی
امّید خسته ای ز وصالت دوا کنی
تا بر شب وصال تو امّید بسته ام
جانا تو میل هجر بگو تا چرا کنی
هستی تو پادشاه ملاحت چه کم شود
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۰
ای ماه اگر به گوشه گلشن نظر کنی
گل را ز حال بلبل بیدل خبر کنی
گویی که جمله چشم امیدم به راه تست
شاید گرم به گوشه چشمی نظر کنی
ما بینوا و مفلس و تو کیمیافروش
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۷
من دردمند چاره ی دردم چه می کنی
تدبیر حال دیده پر نم چه می کنی
داریم ما دلی چو دو زلف تو پر ز شور
بازش ز درد دوری درهم چه می کنی
مجروح شد دلم ز جفاهایت ای صنم
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۹
جانا چه شد که بنده نوازی نمی کنی
ترک جفا و قلب گدازی نمی کنی
ای دل حقیقتیست مرا عشق آن نگار
ای تیره بخت ترک مجازی نمی کنی
رو گوشه ای بگیر که اندر هوای عشق
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۵
گر صد هزار ازین غم و دردم رسد به روی
دانی که از در تو نگردم به گفت و گوی
پشتم به هرکه عالم و رویم به روی تست
آیا بود که باز نشینیم روبه روی
ای باد اگر به جانب آن ماه بگذری
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۳
ای دلستان چرا دل ما را نمی دهی
دل را به شست زلف سیه جا نمی دهی
کردی به زلف و خال مرا خان و مان سیاه
از آن علاج ماده سودا نمی دهی
آخر ز روی لطف چرا ای طبیب من
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۴
ای آفتاب کشور و ای ماه خرگهی
آخر نظر فکن به عنایت سوی رهی
سرگشته ذره وار منم در هوای تو
تا کی چو خاک راه مرا در هوا دهی
مجروح گشت جان جهانی به تیغ هجر
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳
نوروز و عید و هفته و ایام و ماه و سال
بر پادشاه صورت و معنی خجسته باد
درهای شادی و طرب و عیش و خرّمی
بر روی او گشاده و بر خصم بسته باد
نوشین روان و خسرو و فغفور و کیقباد
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴
گفتم به غم که از همه ابنای روزگار
با من وفا کسی چو تو یاری به سر نبرد
غم گفت چون کنم که غریبی و بی نوا
بی مونسی چگونه توانی دمی سپرد
گوی مراد در خم چوگان آن کس است
[...]
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » در مرثیهٔ فرزند دلبند سلطان بخت طاب ثراها » شمارهٔ ۱
دردا و حسرتا که مرا کام جان برفت
و آن جان نازنین به جوان از جهان برفت
دل پر ز مهر روی چو ماهش بدی چه سود
کاندر فراق روی وی از تن روان برفت
بلبل بگو که باز نخواند میان باغ
[...]