گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۷

 

با درد دلپذیر تو درمان چه می کنم

بی وصل روح بخش تو من جان چه می کنم

چون رنگ و بوی زلف و رخت در دماغ ماست

ای نور دیده طرف گلستان چه می کنم

با سرو قامتت که ز چشمم نمی رود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۰

 

گفتم که عهد یار جفاجوی بشکنم

یاد وصالش آمد و بگرفت دامنم

از مهر روی خوب تو چون ذرّه ز آفتاب

سرگشته در هوای تو ای دلستان منم

سر درنیاورم به بهشت برین و حور

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۱

 

دیگر هوای عشق تو در سر گرفته‌ایم

عشق رخ چو ماه تو از سر گرفته‌ایم

بر یاد آن دو چشم و لب لعل دلکشت

از بادهٔ خیال تو ساغر گرفته‌ایم

دایم خیال قدّ چو سرو روان تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۴

 

شبهاست کز خیال رخ تو نخفته ایم

با هیچکس حکایت هجران نگفته ایم

اسرار عشق روی تو در دل خزینه بود

جانا به غایتی که ز جان هم نهفته ایم

چون حلقه بر در تو مقیمم از آن سبب

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۵

 

دور از تو دلبرا چه جفاها کشیده ایم

وز طعن دشمنان چه سخنها شنیده ایم

آنها که دیده از غمت ای نور دیده دید

نشنیده ایم از کس و هرگز ندیده ایم

در دور چرخ سفله ز دست حریف هجر

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۹

 

ما بی رخ تو دیده ز عالم بدوختیم

در آتش فراق جمالت بسوختیم

از جور روزگار و عزیزان بی وفا

چون یوسفی به درهم قلبی فروختیم

هردم که یاد آن لب چون نوش کرده ایم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۴

 

بسیار در فراق تو زنهارها زدیم

فریاد عاشقانه به بازارها زدیم

همچون گل رخت بنظر در نیامدم

بسیارها تفرّج گلزارها زدیم

دستم به قدّ سرو روانت نمی رسد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۰

 

جز درگه تو راه به جایی نمی بریم

بر درد خویش ره به دوایی نمی بریم

هرچند جان دهیم به کوی تو از وفا

یک لحظه نیست کز تو جفایی نمی بریم

گفتم گدای تو گشتم غمم بخور

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۳

 

در راه عشق روی تو ما بی خبر رویم

مجنون صفت همیشه به کوه و کمر رویم

راهیست پیچ پیچ چو زلف بتان دراز

آن به بود که با رخ او در قمر رویم

بویی ز وصل او به مشامم نمی رسد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۴

 

دل را به بوی وصل تو دادیم و می رویم

داغ غمت به سینه نهادیم و می رویم

دل در شکنج زلف تو بستیم و در غمت

خون دل از دو دیده گشادیم و می رویم

گر در غم فراق تو جان می رسد به لب

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۰

 

مویت به آفتاب رخ ای جان رها مکن

شب را ز صبح روی که گفتت جدا مکن

با دوستان وفا کن و زین بیش سر مپیچ

از ما و بر دل من خسته جفا مکن

از که شنیده ای بت مه روی بی وفا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۸

 

آن خوشدلی کجا شد و آن روزگار من

وآن قامت چو سرو روان نگار من

کارم ز دست رفته و بارم ز غم به دل

از روی مرحمت نظری کن به کار من

زان رو به کوی دوست گذارم نمی فتد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۷

 

بگشای چشم مرحمت و حال ما ببین

بر جان من ز جور فراقت جفا ببین

حالم عظیم ناخوش و دردم ز غم به دل

هستی طبیب دل تو به دردم دوا ببین

معنی نداند آنکه کند عیب در غمم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۸

 

هجران آن صنم گلعذار بین

وز خون دیده روی جهان لاله زار بین

کارم ز غم خراب و به دل بار هجر یار

از روزگار سفله مرا کار و بار بین

ای دل چو زلف یار پریشانیت چه سود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۲

 

جانان کدام دل که نگشتست رام تو

و آن کیست کاو نشد به ارادت غلام تو

جز نام دوست ورد زبانم نمی شود

در هر نفس که می زنم اوّل به نام تو

ناکامی جهان ز جهانت گر آرزوست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۳

 

آمد دل ضعیف من اندر پناه تو

کرد او وطن به سایه زلف سیاه تو

هم در پناه زلف تو باد انتقام او

یارب به سرّ سینه مردان راه تو

آخر نظر به حال من مستمند کن

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۴

 

ای دل به درد عشق ندارم دوای تو

تا کی کشم بگو من مسکین جفای تو

تا دیده دید قامت و بالای آن نگار

زان رو همیشه هست به جانم بلای تو

تا هست از جهان رمقی و از جهان رگی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۶

 

جانم به لب رسید ز جور و جفای تو

تا کی کشم ملامت هرکس برای تو

چندانکه می کشم ز جفای تو جورها

از دل به در نمی رود ای جان وفای تو

جانا به خون جان منت گر رضا بود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۸

 

ما را شکایتیست ز دست جفای تو

تا کی کشد بگو دل مسکین بلای تو

با آنکه دل ببردی و در پا فکندیش

جان کرده ایم در سر مهر و وفای تو

تا کی جفا و جور کنی بر دلم بگو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۳

 

آن دیده بین که چون به جفا می کند نگاه

با آنکه برد در سر زلفش دلم پناه

جانا چرا به خون دلم تشنه ای مکن

آخر بگو که چیست مرا جز وفا گناه

جز آنکه دل به زلف تو دادیم در وفا

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode