گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۹

 

بر ما گر اعتراض کند مدّعی چه باک

بر آستانِ دوست مقیمیم هم چو خاک

عین الیقین معاینه می بین و دور باش

هم چون من از وساوسِ تشبیه و اشتکاک

چنگال در مزن به گریبانِ ما گریز

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۳

 

عشق آمد و برفت قرار و ثباتِ دل

مضبوط کرد مملکتِ کایناتِ دل

وه وه که چون به دستِ تسلّط فرو گرفت

هر هفت پیکرِ تن و هر شش جهاتِ دل

از اشک ریزِ دیده چه گویم مجال نیست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۵

 

ای دیده را به دیدنِ رویت قرارِ دل

گه در میانِ جانی و گه در کنارِ دل

دل را چه حّدِ آن که به جانی سخن کند

در جست وجویِ وصلِ تو شد جان نثارِ دل

بی رونق از دل است همه کار و بارِ من

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۶

 

هیهات اگر به دستِ من استی زمامِ دل

هرگز نبردمی دگر از غصّه نامِ دل

بسیار دست و پای زدم در خلاصِ جان

رویِ خلاص نیست به حیلت ز دامِ دل

از بدوِ کون اگر غم و دل توأمان نبُد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۷

 

پیرانه سر ز دست بدادم عنانِ دل

من پیر و مبتلا به هوایِ جوانِ دل

هر روز چون نَفَس به لب آمد هزار بار

در آرزویِ رویِ دل آرای جانِ دل

بی دل ترست هر که نگه می کنم ز من

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۵

 

نیسان فکند باز عرق بر عذارِگل

لؤلویِ آب دار نگر در کنار گل

درّاج و سار و فاخته و بلبل و تذرو

جمع آمدند بارِ دگر روزِ بارِ گل

دیوار و در گرفته و با چوب هایِ خار

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۶

 

گیتی بهشت وار شد از روزگارِ گل

در باغ بشکفید رخِ چون نگارِ گل

شد زاغ چون عطارد در باغ سوخته

تا شد پدید چهرۀ خورشیدوارِ گل

گل جامه چاک زد چو بشد نرگس از چمن

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۷

 

رونق گرفت کارِ من از روزگارِ گل

خوبی و دل بَری ست مرا در کنارِ گل

لطفِ رحیق یافت مزاجِ لطیفِ می

آبِ عقیق بود رخِ آب دارِ گل

هر دُر که ریخت دیدۀ من در فراقِ دوست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۸

 

باد آمد و گشاد نقاب از رخانِ گل

ابر آمد و نهاد گهر در میانِ گل

آمد گهِ شکفتنِ گل در میانِ باغ

و آمد گهِ نشستنِ ما در میانِ گل

می با گل آشنا شد و مرغان به سویِ او

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۹

 

کرد آشکار بادِ بهاری نهانِ گل

وز گشتِ روزگار یقین شد گمانِ گل

اندوه و غم نهان شد و لهو و طرب یقین

تا گشت آشکار جمالِ نهانِ گل

تا باز شد دو دیدۀ ابر از گریستن

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۲

 

بلبل ز شاخِ سرو چو بر زد نوایِ گل

بر دست گیر باده و بنشین به پایِ گل

نوروز کنجِ خانه گرفتن دریغِ می

پهلوی خار حیفِ عظیم است جایِ گل

فرهاد خوانده ای که چه کرد از هوایِ دل

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۲

 

تنها نی ام اگرچه که تنها نشسته ام

با خاصگانِ عالمِ بالا نشسته ام

در من اگر به چشم اضافات بنگرند

این جا نی ام به مرتبه آن جا نشسته ام

می دان حقیقتم به خرابات معتکف

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۳

 

دردا کز اشتیاقِ تو جانا بسوختم

در آتشِ فراق سراپا بسوختم

صهبا انیسِ خاطر من بود پیش ازین

اکنون هم از حرارتِ صهبا بسوختم

از تّفِ سینه بس که جگر خوردم از لبت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۴

 

نمی شود به حیل با تو در کمر دستم

مگر که چون کمرت پر شود به زر دستم

نه زر که در قدمت ریزم و نه بازویِ آن

که زور پنجه بود بر تو از زبر دستم

به فقرِ من منگر یک نظر به حالم کن

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۵

 

یک امشبی که به خدمت به باده بنشستم

مکن به بی ادبی سرزنش که بس مستم

اگر اشارتِ بوسی کنم مکن منعم

وگر به حلقۀ زلفت برم مبر دستم

تو بس غریب نوازی اگر نه باده به دست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۶

 

بیار باده به من ده که توبه بشکستم

اگرچه من ز الستِ ازل چنین مستم

ز بامِ گنبد نه تشت آسمانِ غرور

فرو فتادم و تاسِ وجود بشکستم

کلاهِ تقیه و دستارِ زاهدی از سر

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۱

 

دردا که سی ز عمر به غفلت گذاشتم

وز روزگار فایده یی بر نداشتم

پنداشتم که تابعِ فرمان ایزدم

من خود هنوز در طلبِ شام و چاشتم

معلوم شد که هیچ ندانسته ام چو چشم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۷

 

چندان که در سلوک ز خود پیش تر شدم

هر بار زنده باز به جانی دگر شدم

چون بازِ چشم دوخته بودم به دستِ شاه

خوش خوش به روشنایی او دیده ور شدم

از تنگنایِ هستیِ خود چون مجال نیست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۷

 

ای بی خبر ز دردِ دلِ مهرپرورم

عیبم مکن که عاشقم آخر نه کافرم

چون غافلی ز عشق چه دانی که حال چیست

تو خویشتن پرستی و من عشق پرورم

صاحب‌نظر چو بنگرد انکار کی کند

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۹

 

چشم امیدوار به ره برنهاده‌ایم

گوش نیازمند به در برگشاده‌ایم

پیش خیال روی تو کز چشم ما نرفت

چون مخلصان به پای ادب ایستاده‌ایم

مهر تو از مبادی فطرت نهاده‌اند

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode