گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰

 

رفتیم و با غمت دل پر خون گذاشتیم

جان را به صیدگاه تو در خون گذاشتیم

رفتیم و دل رمیده و شبدیز غیر را

با شوق بی عنانی گلگون گذاشتیم

رفتیم و توبه کرده ز میخانهٔ مراد

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۲

 

ما دست دل ز چشمهٔ بهبود شسته ایم

داغی به زهر داغ نمکسود شسته ایم

دل در دعای کام نفس بر نیاورد

زین شعله ننگ، نسبت دود شسته ایم

آسوده تر حسود که ما از ضمیر دل

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳

 

از بس که روی گرم به هر سو گذاشتیم

صد داغ شعله خیز در آن کو گذاشتیم

از شرم ناکسی نگشودیم دیده را

الماس فتنه در ته پهلو گذاشتیم

هر گوهری که دل ز تعلق گرفته بود

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳

 

ما ره نشین مردم دیدار دوستیم

سختی کشیم، حیف که غمخوار دوستیم

هر دم خیال بازی و فکر کرشمهٔ

دشمن تراش خاطر و آزار دوستیم

ای نوحه سنج ناله بر زدی ز لب، که ما

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴

 

باز آ که به ذوق الم آشنا شویم

با شیشهٔ و ز سنگ به هم آشنا شویم

صد بحث غم به یک درم داغ می خرم

زین ننگ با معامله کم آشنا شویم

راز محبتیم ز ما گوش و لب تهیست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹

 

ما دل به جان خریده و بر باد داده ایم

مرغ حرم گرفته به صیاد داده ایم

سهل است با قفس، دل اگر رفت به سوی دوست

ما مرغ کشته ایم که بر باد داده ایم

سرمایهٔ متاع محبت به دست ماست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷

 

صد پردهٔ تصور باطل شکافتیم

تا اندکی معادلهٔ دل شکافتیم

نوری نداشت غمکده، حسن از دریچه تافت

روزن به آن دریجه مقابل شکافتیم

آن کشته ایم کز اثر نوحه های خویش

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰

 

ما نقد را ز جمله به غماز داده ایم

در دام هر چه آمده پرواز داده ایم

بعد از هزار شکوه به غم دل نهند خلق

ما خویش را تسلی ز آغاز داده ایم

از بانگ طبل باز دل ما نمی رمد

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱

 

صد شکر کز حلاوت هستی گذشته ایم

وز ذوق هوشیاری و مستی گذشته ایم

ای خوشدلی مناز که ما از بساط عمر

در روزگار باد پرستی گذشته ایم

در راه راست گام به اندیشه می نهیم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳

 

ماتشنگی به دجله و جیحون نمی دهیم

یک العطش به صد قدح خون نمی دهیم

آب حیات از لب ما می چکد ولی

صد چشمه زهر هست که بیرون نمی دهیم

شد رام تازیانهٔ ما توسن جنون

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹

 

ای ساقی بلا ز شراب تو سوختیم

با آن که آتشیم ز آب تو سوختیم

در شب گذشت عمر و ندیدیم روی صبح

ای بخت از گرانی خواب تو سوختیم

پایت رکاب پرور و دستت عنان نواز

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴

 

دردا که فاش در غم جانانه سوختیم

در داغ و درد محرم و بیگانه سوختیم

گو شمع برفروز به بزم طرب که ما

بیرون در ز غیرت پروانه سوختیم

با خون صد شهید مقابل نهاده اند

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷

 

من کینه را به مهر خریدار نیستم

دل پیش توست ولی به دل یار نیستم

آغاز دوستی است، عنان از ستم بگیر

در ماندهٔ محبت بسیار نیستم

تا کرده ام وداع محبت رسیده ام

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳

 

دل کز لبت چغانه به گوشش نمی زنم

مست است، این ترانه به گوشش نمی زنم

این بس جزای طعنهٔ زاهد که هیچ گاه

قول شرابخانه به گوشش نمی زنم

عهدش نماند کاین دو جهان گشت باز رمز

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵

 

تا کی دهم به دست تماشا زمام چشم

فالی زنم که گریه بر آید بنام چشم

ای گریه بی مضایقه از در درآ که من

هر دم به خون دل بنویسم سلام چشم

از بس که حیرت آمد و بیگانگی فزود

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷

 

هر چند بی غمانه به مسکن فتاده ایم

زنجیر صد کرشمه به گردن فتاده ایم

در نعمت اوفتاده و شکری نمی کنیم

بس ناشکفته گل در گلشن فتاده ایم

خوشدل به نور شمع شبستنانت از برون

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸

 

تنها نه دلق خود به می ناب شسته ایم

ناموس یک قبیله به این آب شسته ایم

قسمت بلاست ورنه می آلوده دلق خویش

صد ره ز شوق گوشهٔ محراب شسته ایم

ما توبه دشمنیم و قدح دوست، دور نیست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲

 

نالنده ام ز درد مگر بلبلم

جوشنده ام به حسن مگر شبنم گلم

گر نه قیامتم ز چه لبریز فتنه ام

ور نه ندامتم ز چه عین ناملم

دل موج خیز درد و جبین صاف از گره

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹

 

ساغر ز دست مردم آزاده چون کشیم

لبریز گشته ایم ز خون، باده چون کشیم

ما روی گرم را، دل و جان وقف کرده ایم

این تحفه پیش ابروی نکشاده چون کشیم

دل را نداده اند و عنانش به دست اوست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۰

 

از گریه های بیهده سر تا به پا ترم

هر چند بیش گریه کنم بی صفاترم

با آن که عمرهاست که بیگانه با منست

هر لحظه با کرشمهٔ او آشناترم

رضوان چگونه گوش به دستان من کند

[...]

عرفی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode