حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰
از ابتدا که لشکرِ ارواح برنشست
عقل از سپاهِ عشق هزیمت کنان بجست
اهلِ قیاس پس روِ عقلِ گریز پای
ما در بُلوک عشق فتادیم می به دست
در پوستینِ شیوۀ ما اوفتاده اند
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳
یارم برفت و از منِ دل خسته برشکست
یاری چنان دریغ که بگذاشتم ز دست
حیف است دست باز گرفتن ز مهربان
خاصه چه مهربان بتِ خوش باشِ خوش نشست
یک دم خیالِ او ز دو چشمم نمی رود
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲
مست آمدیم و باز چنان میرویم مست
کز هر چه نیست بیخبرانیم و هر چه هست
ای مدّعی تو وهمپرستی و ما حبیب
بنگر که از دوگانه کدامیم بت پرست
در ما مکش زبان به تعصّب ببند لب
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶
جانم فدایِ آن که دلم مبتلای اوست
جان و جهان و هر چه دگر از برای اوست
آبِ حیات در قدحِ جان فزایِ او
انفاسِ روح در دمِ معجز نمایِ اوست
هرگز دگر خلاص و نجاتش کجا بود
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷
اقبال قاصدی که رسد از جنابِ دوست
فرخنده طالعی که ببوسم خطابِ دوست
ای پیک اگر هزار مهم فوت میشود
چندان مرو که باز نویسم جوابِ دوست
گر دوست را به خونِ محبّان ارادت است
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰
آخر بدین صفت که منم مبتلایِ دوست
ممکن بود ز من که نجویم رضای دوست
با عاشقان مجاز بود عشقِ عاشقی
کو ترکِ هر دو کون نگیرد برایِ دوست
کردم به عشق زیر و زبر خان و مان دل
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶
بار دگر هوایِ نشابورم آرزوست
بر کف گرفته شیرۀ انگورم آرزوست
خوش در کنارِ دوست میان نخ و نسیج
تا روز خفته در شبِ دیجورم آرزوست
او از پیِ عیادتِ من رنجه کرده پای
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱
دانی مرا به توبه چرا التفات نیست
زیرا که روی توبه ما در ثبات نیست
در آتش فراغ اگر می نمیخورم
تسکین التهاب به آب فرات نیست
گو گرد راز آتش باکو شنیده ای
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳
جان است و هرچه نه همه جان است هیچ نیست
هر چیز کان به جمله نه آن است هیج نیست
زانجا هر آن جمله هست چنین است جمله هست
زینجا هرآنچه نیست چنان است هیچ نیست
الّا جز او همه هیچند هرچه هست
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
مشتاق دوست را ره مقصد دراز نیست
تسلیم کرده را زبلا احتراز نیست
هیچش ز روزگار نباشد تمتّعی
آن کس که مبتلای بتی دلنواز نیست
هرجا که در محامد محمود دم زنند
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱
پیوند عشق را به جفا انقطاع نیست
با دوست در مطالبه ی جان نزاع نیست
میراث فطرت است که لیلی همی برد
با هیچکس دگر دل مجنون مشاع نیست
مقصود او تمام به لیلی سپردن است
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
ما را اگر عدو بکشد هیچ باک نیست
تسلیم وحدتیم ، در این اشتکاک نیست
با اوست هرچه دارم و گویم نه با عدو
در اهتمام او ز عدو هیچ باک نیست
با درد او خوش است که بیمار عشق دوست
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
می ده که در خواص کم از سلسبیل نیست
رغم جماعتی که بر ایشان سبیل نیست
بی می مرو طریق محبت که هم چو می
روشن دلی دگر سوی مقصد دلیل نیست
گر می پرست ناخلف است و حرام زاد
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸
محنت سرای دهر چو جای مقام نیست
آسایشی در او ز حلال و حرام نیست
بی سور و ماتم و غم و شادی در این جهان
شامی به صبح رفته و صبحی به شام نیست
گر ملک کائنات به خورد کسی دهند
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹
جانا بیا که مدت هجران ز حد گذشت
تشویش روزگار پریشان ز حد گذشت
چند احتمال و صبر توان کرد چاره یی
کاین درد را توقف درمان ز حد گذشت
امّید وصل هم نتوان کرد منقطع
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰
بر دست چون بود می و صبح و کنار کشت
با دوستان همدم و یاران خوش جهشت
گر بشنوی وگرنه به احکام معنوی
اینک کنار کوثر و اینک در بهشت
با جاهلان معامله در بحث معرفت
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۶
گلبن فراز تخت چمن بر نهاده تاج
بستان به حکم باده ز ملک وجود باج
پیراهن وجود نزاری ز دست شوق
کردم قبا چو غنچه برون آمد ازدواج
طبع از صبا چو مریم دوشیزه حامل است
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹
شبنم نشسته بر ورق گل علی الصباح
خواهی که روح تازه برآید بیار راح
جهّال نشنوند ولی ممتنع بود
جز از خواص راح طلب کردن ارتیاح
از گردن خروس صراحی بریز خون
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۰
باده خوریم ز اول شب تا دم صباح
مستی کنیم چون شتران علم جناح
زاهد که دل به شاهد دنیا دهد کجا
در خانقه بماند و در خلوت و صلاح
با دوست بایدم که چو بی دوست هیچ نیست
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵
پیغام دوست راحت جان است و راح روح
هان تا طرب کنیم به شکرانه ی فتوح
بر یاد دوستان حقیقی شراب شوق
بر کف نهیم بر زده بر توبه ی نصوح
رغم مخالفان خفقان فوآد را
[...]
