گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

دل کز تو شد بریده کم از سنگ و رو نبود

پیوند روح بود به تو انس و خو نبود

مهر تو ناگهان به سر آمد سبب نداشت

هجر تو اتفاق فتاد آرزو نبود

ناسازی نزاکت طالع سبو شکست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

ساقی قدح نداد و سفال سبو نبود

چندان که جرعه ای به چشم آب رو نبود

می خواست بوسه رخت اقامت بگسترد

از فرش جبهه راه بر آن خاک کو نبود

دندان زد هزار نگاه گرسنه بود

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

زان خم که زاهدان به قدم آب جو کنند

شوریدگان صومعه می در سبو کنند

یابند جمله مهر سلیمان و جام جم

گر خاک راه میکده را رفت و رو کنند

در خشت و سنگ میکده دیدم معاینه

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

آمد سحر که دیر و حرم رفت و رو کنند

تا بازم از نصیب چه خون در سبو کنند

ما قابل نشاط و شکرخنده نیستیم

تا شهد خوشگوار که را در گلو کنند

آنان که تنگ ظرفی ما را شنیده اند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

بر خوان ما نمک به ملاحت نشد لذیذ

صدبار تا نسوخت جراحت نشد لذیذ

هرکس به می نداد ردای تکلفی

در کام او شراب اباحت نشد لذیذ

در بحر و بر بجز الم تلخ و شور نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

منشین به شاهد آب رخ پارسا مبر

آیینه صفا به دم بی صفا مبر

دور از طریق تهمت اگر جیب مریم است

دل های پاک معتقدان را ز جا مبر

از کوی چون به جانب خلوت روان شوی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

امروز کار و بار جهان را خراب گیر

فردا که شنبه است شگون از شراب گیر

دریاب سرخوشان چمن را بر هر صبوح

شبنم به روی بستر نرگس به خواب گیر

از سرو سرفراخته صوت حزین شنو

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

هر روز هست ناله مرغان درازتر

گلزار بی وفاتر و گل بی نیازتر

پیداست عیش مجلسیان را مدار چیست

می جانگداز و مطرب از آن جانگدازتر

دارند بلبلان همه زاری که در چمن

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

افلاک فتنه زاده به دامان روزگار

برکرده سر بلا ز گریبان روزگار

سیب ذقن مگوی بگو گوی آفتاب

زلفش ربوده از خم چوگان روزگار

گاهی که عقل بر سر جمعیت آمده

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

دارم دلی ز طایر وحشی رمیده تر

هرچند دورتر ز کسان آرمیده تر

تا آن خدنگ قامت از آغوش من برفت

پشتم شکسته تر شد و قدم خمیده تر

خونی که حکم بود بریزد خطا نشد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

فارغ تر از دل تو ندیدم دلی دگر

ایزد تو را سرشته ز آب و گلی دگر

گر مرغ سدره را بکشی مایلی که باز

در خاک و خون طپیده شود بسملی دگر

هر مشکلی که عاجزی ما بیان کند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

شوریده است آب و گل قالبم هنوز

دیوانه بیم می برد از مشربم هنوز

گه چهره می خراشم و گه جامه می درم

سودا نرفته است برون از تبم هنوز

صد بار عید آمد و آدینه ها گذشت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

دل ها همه به بوی گل آویختست باز

عیشی به طرف هر چمن انگیختست باز

شوق شراب و شاهدم افتاده در دماغ

سودا متاع بر سر هم ریختست باز

یادم ز خنده لب معشوق می دهد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

از طور صلح و عربده بیگانه ام هنوز

بر آتشی نتاخته پروانه ام هنوز

صد نیش تلخ خوردم و صدنوش خوشگوار

درد هزار مست به پیمانه ام هنوز

فریاد مطربان به سر خم فرو نشست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

اکسیر حسن در نظر پارسا شناس

اقبال اهل دل ز قبول خدا شناس

گر عکس روی خویش در آیینه دیده ای

توحید شیخ و شرک برهمن بجا شناس

اسرار عشق گل به سر دار می کند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

فصلی چنین گذشت و سحابی ندید کس

بر کشت تشنه یی نم آبی ندید کس

باران گریه ای نفشاند ابر دیده ای

برق میی و رعد ربابی ندید کس

چندان که وحش و طیر فکندیم در کمند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

دست کسی نبسته و افسون نکرده کس

هستی تمام برده و محزون نکرده کس

تلخی به خنده گفته و باطل نکرده خیر

نوشی به قهر داده و ممنون نکرده کس

رنجور آن نگاهم و محتاج آن لبم

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

با حکمت ایستاده‌ام اینم پناه بس

با عفوت این گنه که ندارم گناه بس

حسنت که خط نوشت به خونم درنگ چیست

یک مؤمن و دو کافر هندو گواه بس

هرچند از دلم غم دیرینه پرسش است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۳

 

هرجا که بود روز خوش و روزگار خوش

آمد به این دیار که باد این دیار خوش

هر جنس خوش که ابر و زمین صرفه کرده بود

شد صرف این بهار که باد این بهار خوش

دارم درین دیار مغان شیوه دلبری

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۴

 

ساقی بیار جام می خوشگوار پیش

تا بعد ازین چه آوردم روزگار پیش

راهم قضا به طرفه فضایی فکنده است

خوف سوار در پی و گرد شکار پیش

من در میان لجه خونین فتاده ام

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode