گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶

 

اهل عطا کسی است که فضلی بود در او

نبود هر آن عطا که بدین کس دهی خطا

ناکس بود کسی که در او هیچ فضل نیست

ناکس بود کسی که به ناکس دهد عطا

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۴

 

ای خسرو ملوک و جهان دار چیره دست

سلطان شرق و غرب و خداوند هر که هست

با دولت جوان تو دهر خرف جوان

با همت بلند تو چرخ بلند پست

نه دیده ملوک چو تو شهریار دید

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۰

 

یارب درخت عمر مرا بار و برگ ده

گرچه درخت عمر مرا بار و برگ نیست

دخلم تمام کن که مرا وجه خرج هست

عمرم دراز ده که مرا برگ مرگ نیست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۴

 

عالم که خوردنش همه غم باشد از جهان

بهتر ز جاهلی که نعیم جهان خورد

گرچه غذای جغد شود سینه تذرو

به زو همای اگرچه که او استخوان خورد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۵

 

فر جوانیم به هزیمت نهاد روی

تا روز پیری آمد و بر من سپه کشید

پیری که سوی توبه و طاعت کشد مرا

به زان جوانی ای که مرا در گنه کشید

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۸

 

از اهل این زمانه پریشان شده ست طبع

نظم نکو به طبع پریشان نمی رسد

سیمرغ گشته اند کریمان مگر که نیز

چشم طمع به طلعت ایشان نمی رسد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۶

 

روشن شود دو دیده چو بینم خطاب تو

من در خطاب و خط تو زان دارم اعتقاد

تا از سواد خط توام نور یافت چشم

باور شد آن حدیث که النور فی السواد

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۱

 

ای اختیار دین و سخا اختیار تو

تو افتخار خلق و به خود افتخار تو

حاصل شود مراد دو عالم به یک نظر

آن را که دید طلعت تو روز بار تو

ایزد گواست بر من و بر اعتقاد من

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۳

 

نز خلق هیچ کار مرا استقامتی

نز هیچ دوست، شرط وفا را اقامتی

از چرخ بی ثبات و زخورشید بی نوال

دارم چو ذره شخصی و چون چرخ قامتی

نه اشک میغ را چو بنانم عذوبتی است

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۴

 

ای سعد کرده فال مرا نامه هایی تو

اسمای روزگار و من بنده سعد تو

بر نامه تو عاشق زارم بدانکه هست

لفظش چو بوسه تو و خطش چو جعد تو

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۵

 

موی سیاه من ز زمانه سپید شد

وین نامه سپید شد از معصیت سیاه

زان تیره گشت همچو گنه چشم روشنم

تا نیز چشم من نکند درگنه نگاه

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۲

 

دست چمن گرفت سر زلف آن نگار

تا مشکبوی گشت چمن همچو نوبهار

گر زانکه نوبهار ندارد به زیر زلف

پس در چمن به زلف چرا گشت مشکبار

بستان و باغ گاه نظاره به چشم خلق

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۹

 

مشک است توده توده نهاده بر ارغوان

زلفین حلقه حلقه آن ماه دلستان

زان توده توده، توده مشک آیدم حقیر

زین حلقه حلقه، حلقه تنگ آیدم جهان

چون قطره قطره آب لطیف است عارضش

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

معشوقه طرفه طرفه نماید گل از رخان

وز مشک نافه نافه گشاید بر ارغوان

زان طرفه طرفه، طرفه فروشان همه خجل

زین نافه نافه، نافه گشاید همی دهان

خالش چو دانه دانه سپنداست زیر زلف

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

گویی به گرد روی تو آن زلف دلستان

توده شده است عنبر تر گرد گلستان

یا گرد مه، ز مشک نهاده ست دام دل

بر روی دل ربای تو آن زلف دلستان

چون باغ حسن پر گل تو باغبان نداشت

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

ای لعل فتنه بر لب چون ناردان تو

اشکم ز حسرت تو چو در دهان تو

از فربهی و لاغری رنج و صبر من

نسبت همی کنند سرین و میان تو

بیگانه وار می کنی از مهر من کنار

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۳

 

نظم راوان چو آب روان سینه را به است

شعر روان زجان و روان گداخته است

نادان چه داند آنکه سخندان به گاه نظم

جان را گداخته است و از آن شعر ساخته است

در گوش عاشقان سخن و قول شاعران

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۴

 

او شد جوان و آه جوانی من برفت

یاقوت من زرفتن او کهربا شده است

تا در هوای عالم پیری فتاده ام

شخصم ضعیف گشت و دلم در هوا شده است

غم شد جوان چو روز جوانی من برفت

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۱

 

گیرد قدر عنانش و بوسد قضا رکاب

گر پای و دست قصد رکاب و عنان کند

هرگز به سالها نکند ابر نوبهار

آن مکرمت که دست تو در یک زمان کند

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۱۲

 

شعر است و بس که خواندن او نام مرد را

مشهور شهر و شهره خلق جهان کند

روزی هزار بار سر زلف بشکند

ترسم به عهد و دوستی من همان کند

دایم همی کنم لب شیرینش را صفت

[...]

ادیب صابر
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode