گنجور

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

هر چند باده قوت دل و شربت گل است

با شیشه دشمنیم که خون دار بلبل است

جور تو را چو شهد نموده است عاقلی

این زهر خوشگوار که نامش تحمل است

گر خوی عشق پاک ندانی بیان کنم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

تسلیم اسیر سلسله انقیاد ماست

هر چیز بر مراد نباشد مراد ماست

ما خانه زاد مطلب دیرینه خودیم

مطلب چو دیر پیر شود خانه زاد ماست؟

ما را به خواب کردن ساعت چه احتیاج

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

دردی که رنگ چاره نداند دوای ماست

شمعیم و زود کشتن ما خونبهای ماست

در عاشقی به اوج توکل رسیده ایم

از فیض فقر بال هما بوریای ماست

درکشتی حباب کشیدیم رخت خویش

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

کی در صفا چو تیغ تواش سینه روشن است

بی جوهری ز چهره آیینه روشن است

از فیض آب گوهر پیکان تیر او

در بحر عشق چون صدفم سینه روشن است

غم نیست گر به روی تو گاهی کند نگاه

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

دریا نمی ز اشک نمک پرور من است

دوزخ تفی ز گرمی خاکستر من است

دردسر خمار ندانسته ام ز چیست

نومیدم و شکسته دلی ساغر من است

دیوانگی به مکتب خاموشیم نشاند

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

جمعیت جهان ز پریشانی من است

تعمیر این خرابه ز ویرانی من است

هوش از سرم نظاره روی تو برده است

آیینه داغ منصب حیرانی من است

منت دگر ز چاک گریبان نمی کشم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

دیگر به بزم او سخن ما گذشته است

آیا در آن میان چه سخنها گذشته است

هر دم به جلوه دگر از راه رفته ایم

امروز کار ما به تماشا گذشته است

از حیرتم به گریه نمانده است احتیاج

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

کار نفس ز جلوه رنگین گذشته است

تا دیگر از دلم به چه آیین گذشته است

رشکم برای عرض تجمل برد به باغ

چاک دلم ز دامن گلچین گذشته است

از سرگذشتگی هنر بسمل تو نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

گلشن ز جلوه تو پریخانه گشته است

بوی گل از هوای تو دیوانه گشته است

آبادی دو کون غباری است در رهش

هر دل که یک سراسر ویرانه گشته است؟

الفت به چشم مست تو بسیار مشکل است

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

از اشک و آه من گل و سنبل شکفته است

از ناله ام ترانه بلبل شکفته است

سیر خزان تنگدلی کرده ایم ما

آن کس بهار کرده که گل گل شکفته است

هرکم نگاهیش ز دلم برده حیرتی

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

دیوانه گر به دل غم دنیا شمرده است

از موج کیسه زر دنیا شمرده است؟

فرد حسابی از دل ما می توان گرفت

بی دخل و خرج ترک تمنا شمرده است

ننگ حساب دفتر دانش چرا کشد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

بی جام و شیشه چشم تو خمار بوده است

بی نوبهار روی تو گلزار بوده است

جان کشته شهادت و دل تشنه وصال

در خون تپیدنی چقدر کار بوده است

در خواب پای خم شده با کعبه همسفر

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

تا غم نبوده خاطر خرم نبوده است

زخم آنقدر نبوده که مرهم نبوده است

از باغبان چه دیده گل آرزوی ما

درگلشنی شکفته که شبنم نبوده است

بی توشه از قلمرو احسان گذشته ایم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

رنجی که چشم شب پره از نور دیده است

زخم دلم ز مرهم کافور دیده است

کی دار حقشناس فراموش می کند

آن سرگذشتگی که زمنصور دیده است

آسایشی که دیده ام از خواب بی رخت

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

مطرب ترانه ای که دماغم رسیده است

از آب شعله میوه باغم رسیده است

آیینه خانه دل بیدار گشته ام

این پرتو از کدام چراغم رسیده است

مجنون به گرد جوش و خروشم نمی رسد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

بی سبزه نوبهار ندانم چکاره است

معشوق ریش دار بهشت نظاره است!

روشن سواد دیده کند فهم مصرعم

عالم تمام یک جگر پاره پاره است

چشم دلم همیشه به سوی تو می جهد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

دشت جنون ز فتنه چشم تو دیده ای است

هر موج اشک خیل غزال رمیده ای است

یک عمر در شکنجه امید بوده ایم

هر ذره خاک ما دل منت گزیده ای است

چون خامه سر به راه طلب را دلیل نیست

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

دارم دلی که آینه پیرای بیخودی است

آهم گواه محضر دعوای بیخودی است

عالم به دور چشم تو میخانه گشته است

چندانکه چشم کار کند جای بیخودی است

چون معنی کرشمه به لفظ آشنا مباد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

داری تمام عالم اگر آشنا یکی است

از توست هر چه خواهی اگر مدعا یکی است

آیینه دار تفرقه باشد حضور دل

صد جلوه بیش و ساغر گیتی نما یکی است

در آب و خاک میکده دل دویی مباد

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

دامان پاک عاشق و برگ سمن یکی است

خاکستر وفا و عبیر چمن یکی است

هر جا که هست در قدم یار خوشنماست

سروی چو نیست رونق دشت و دمن یکی است

از وصل در گدازم و از هجر در خمار

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۰
sunny dark_mode