گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

در زنگ ابر هر قدر آیینه هواست

چشم و دل صراحی و پیمانه را صفاست

روشن ز شمع بزم بود اهل دید را

کاخر به چشم می رود آنکس که خودنماست

خواهی به مدعا رسی از مدعا گذر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

بی او هجوم غم دل بی کینه را شکست

رنگم چنان شکست که آیینه را شکست

جانا بیا که صید تو ترسم رها شود

مرغ دل از تپش، قفس سینه را شکست

از ما چو یافت خلعت عریان تنی رواج

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

در توبه کوش، توبه حصار سلامت است

سیلاب خرمن گنه اشک ندامت است

از شب توان گرفت مکافات روز را

روزی که نیست شب ز پی او قیامت است

صبر گرانرکاب دهد نفس را شکست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

از رفتنش به خاک چمن تا کمر نشست

گلشن ز جوش لاله به خون جگر نشست

رنگ پریده ام چو ز شرم رخت گداخت

شبنم شد و به عارض گلبرگ تر نشست

از آب آهن است سرشکم برنده تر

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

هست آنچه از زبان تو بیگانه نام ماست

چیزی که نیست محرم گوشت پیام ماست

لبهای آن صنم به دو عالم برابر است

منت خدای را که دو عالم به کام ماست

عشقی به طاق ابروت از دور می زنیم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

جان چیست؟ عمر من که نیارم از آن گذشت

نتوان گذشت از تو ز جان می توان گذشت

بی طالعی نگر که به گوشش نمی رسد

با آنکه شور ناله ام از آسمان گذشت

از آبگینه تیر ترازو نمی شود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

گلشن در این بهار نه تنها شکفته است

کهسار و شهر و بیشه و صحرا شکفته است

شکر خدا که باز ز فیض بهار دهر

از بس شکفته تا به دل ما شکفته است

با صد هن چرا نزن خنده بر چمن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

دور از تو هر لبی که می ناب خورده است

لب نیست لختی از دل خوناب خورده است

اشکم ز دیدهٔ بیضهٔ طوطی فرو چکد

زان حسن سبزه بسکه دلم آب خورده است

ننشست نیم لحظه به بزمم قدح ز دور

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

زان لب که نوشداروی جانهای خسته است

یک بوسه مومیایی این دلشکسته است

تا جلوه ای ز صحن چمن رخت بسته است

چشمی است داغ لاله که در خون نشسته است

شادی در این زمانه نباشد جدا زغم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

از روی نو خط تو دل زار من شکفت

چون نشکفد که سبزه دمید و چمن شکفت

برداشت زلف را زبناگوش او نسیم

در باغ آروزی دل یاسمن شکفت

بی او دلش زغنچه پر از خون حسرت است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۰

 

تنها نه قلب دل نگه او شکسته است

بازار خوش نگاهی آهو شکسته است

در باغ بهر مشق ستم هر بنفشه ای

پیش خط سیاه تو زانو شکسته است

از بس سیاه مستی نازش زخود ربود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱

 

پیوسته ذوق باده چو خون در دل من است

گویی ز صاف و درد می آب و گل من است

از تخم عشق یار که در سینه کاشتم

برداشتن دل از دو جهان حاصل من است

افتادگی است مقصد صحرا نورد عشق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

 

درویشیم به حشمت دارا برابر است

فقرم به پادشاهی دنیا برابر ا ست

آنجا که عشق شور به بحر دل افکند

یک قطرهٔ سرشک به دریا برابر است

وحشت مرا به عالم دیگر فکنده است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

این ماه چارده که ترا در برابر است

حقا که پیش روی تو نادر برابر است

افشای عیب خود نکنی روبروی خلق

چون معصیت کنی که خدا در برابر است؟

آیینه خانه ای است جهان موسم بهار

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

لعلت مرا به کام دل آب حیات ریخت

گویی خدا ز شیرهٔ جان این نبات ریخت

هنگامه ساز صد چو زلیخا و یوسف است

ته جرعه ای که حسن تو بر کاینات ریخت

نام خدا، لبت رگ ابری است درفشان

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

آرام تو نشانهٔ هواداران دل است

تعبیرخوابهای تو بیداری دل است

صبح است ای فلک به هراس از خدنگ آه

اندیشه کن که وقت کمانداری دل است

بدرد عشق ره نبرد کس به گنج وصل

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

از سوز سینه مغز سرم در گرفته است

باز چو شمع سوختن از سر گرفته است

تیر گرفت بر سخنم کی رسد چو تیغ

طبعم زره به دوش زجوهر گرفته است

تا مهر اوست انجمن افروز خاطرم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

بر آفتاب عارض او خال مشکبوست

یا نافهٔ فتاده زآهوی چشم اوست

یادت بخیر باد که مینای دل مرا

چون غنچه از خیال تو لبریز رنگ و بوست

شوقی ز هر سوی بدلم رو نهاده است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

در مشربی که مسلک و منزل برابر است

موج عنان گسسته به ساحل برابر است

دل برد طفلی از من و داغم که پیش او

یک مهرهٔ گلین بدو صد دل برابر است

این نقد دنیوی دهد آن فیض اخروی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱

 

تا کام خواهش از می بی غش گرفته است

برگ گلی است لعل تو کآتش گرفته است

شب تا سحر هوازدهٔ آرزوی تست

گر غنچه را دماغ مشوش گرفته است

تا خواهشم به نعمت دیدار دست یافت

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۹
sunny dark_mode