گنجور

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

آمد نگار بر در دل دیده باز کن

بنشین به عیش و در ز رقیبان فراز کن

با یار نازنین چو بیابی مقام امن

چندانکه ناز بیش کند تو نیاز کن

مطرب بیا که یار ندیم است و گل ببار

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

ما را درون پرآتش و غافل نگار از آن

لعلش شراب کوثر و ما را خمار از آن

گفتم به طول عمر شود کارم از تو راست

جانم رسید برلب و بگذشت کار از آن

روزی به عمر نسبت قد تو کرده ام

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

ای جان فدای جمله به شمشیر جنگ تو

کس در جهان ندید سواری به تنگ تو

تا زد کمان ابروی تو تیر غمزه را

این بس ولی که گشت نشان خدنگ تو

گر همچوعود سوزم و چون نی فغان کنم

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

تا کی کنیم آتش دل را نهان از او

وین دود آه دمبدم آرد نشان از او

درد تو کرده است راحت جان و دوای دل

خالی مباد در دل و جانم مکان از او

رمزی به خنده لعل لبت زان دهان نمود

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

جانا به لطف خویش به ما یک سخن بگو

با اهل راز یک خبری زان دهن بگو

زاهد ز عشق و محنت او نیست با خبر

این نکته را به عاشق زار چو من بگو

با زاغ و با زغن صفت گل نه لایق است

[...]

شاهدی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode