گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

ترک تو چون ز دل کسی ای دلستان کند

جانی تو جان، چگونه کسی ترک جان کند

نالد به یاد سرو قد دلکشت همان

مرغ دلم بسدره اگر آشیان کند

من آدمی بجز تو ندیدم که چون پری

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

بینم اگر به جز تو زیانم بدیده باد

گویم اگر بجز تو زبانم بریده باد

گر جز به دام زلف تو گیرد دلم قرار

از دام جسم طایر روحم پریده باد

بندم اگر به دلبر دیگر بجز تو دل

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

شوخی که آشنا بکسی غیر ما نبود

بیگانه شد چنانکه مگر آشنا نبود

بودم بسان سایه اش آن روز در قفا

کان روز غیر سایه کسش در قفا نبود

هرجا که بیندم نکند لحظه ای قرار

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

روزم سیاه شد ز نگاه کلاه دوز

آه از نگاه چشم سیاه کلاه دوز

گاهی ز دیدگاه ز دل خون چکاندم

طرز نگاه گاه بگاه کلاه دوز

از قد سر و روی مهم کرده بی نیاز

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

غیر از سگ درش ز کسی حال ما مپرس

احوال آشنا بجز از آشنا مپرس

اسرار عشق را خبر از بلهوس مگیر

از مدعی حقیقت این مدعا مپرس

ما جز زبور عشق کتابی نخوانده ایم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

رفتی و رفت از غمت ای غمگسار دل

آرام جسم و طاقت جان و قرار دل

دور از تو ای ربوده ز دست اختیار دل

درمانده دل به کار من و من به کار دل

رحمی خدای را به من و دل که مانده او

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

تو رشک گلشنی با کاکل و رخسار و قد ای گل

قدت سرو است و رخسارت گلست و کاکلت سنبل

تو افزونی به حسن ای سرو و گل دانم تو هم دانی

که من هم نیستم در عشق کم از قمری و بلبل

شود چون مرغ دل آزاد از دام تو کش داری

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

داند کدام سنگدلم کرده تنگدل

آن را که کرده تنگدل آن شوخ سنگدل

خوشرنگ و بو گلی که ز گلچین و باغبان

گیرد به بوی جان و ستاند به رنگ دل

تا در عراق شهره شد آن بت به دلیری

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

من دوستی به غیر برای تو می‌کنم

این کار را برای رضای تو می‌کنم

ترسم که حاصلی ندهد جز جفا برت

صبری که بر امید وفای تو می‌کنم

لابد چو مهر از تو نمی‌بینم و وفا

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

هر جا به خاک پا نهم از گریه تر کنم

زان چشم تر چه خاک ندانم به سر کنم

جان خواستی ز من اگرت دل به این خوشست

سهل است گر تو سود کنی من ضرر کنم

گیرم ترا به ناله گرفتم [به؟] سوی خویش

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

امروز بی تو خاک چنین گر به سر کنم

روز جزا عجب که سر از خاک بر کنم

گویند چاره کن [به] سفر عشق یار را

یارم نمی کند چو سفر چون سفر کنم

تا کی کنم بدامن گلچین نظاره گل

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

دل چیست تا به دست تو ای دلستان دهم

بخرام بر سرم که به پای تو جان دهم

خون مرا بریز که در موقف حساب

نتوانمت ز رشک به داور نشان دهم

گر جان دهم به هجر از آن به که یار را

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

شب تا به روز بر سر کویت فغان کنم

شاید که از فغان دل تو مهربان کنم

شد داستان غمم به جهان وز شرار عشق

از آنکه داستان به جهانم نهان کنم

یک مشت استخوانم و شادم مگر شبی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

تا از تو دور ای در نایاب مانده ام

از گریه چون صدف به ته آب مانده ام

از بحر چشم ریخته ام بسکه بی تو آب

از آب چشم خویش به گرداب مانده ام

دیگر نمانده تاب صبوری به من بیا

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

زان دم که با تو عهد گسل عهد بسته ام

با هر که عهد بسته همان دم شکسته ام

هر جا شنیده ام که تو روزی گذشته ای

هر روز رفته تا به شب آنجا نشسته ام

خو کرده ام به گوشه ی دام تو ورنه من

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

آن می که هست آّب خضر شرمسار از آن

ساقی بیا و یک دوسه ساغر بیار از آن

این نیم جان که هست مرا سود با منست

گیری بهای نیم نگه گر هزار از آن

گفتی کنم بزخم دگر کار تو تمام

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

خوش تر ز طوبی است به خوبی نهال تو

طوبی کجا و قامت طوبی مثال تو

ماهی تو نه که ماه نباشد چنین جمیل

مهری تو نه که مهر ندارد جمال تو

حاشا که آفتاب همه روزه در زوال

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

عادت به این مکن که کنی جور و کین همه

نیکوست جور و کین ز نکویان نه این همه

از دلبران کدام بنالند عاشقان

هستند این گروه جفاجو چنین همه

نقص تو نیست جور و جفا زانکه بوده اند

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

ای برده رشح جام تو جمشید را ز هوش

وی داده نور رای تو خورشید را ضیا

لب بسته ام ز دعوی اخلاص ز آنکه هست

اظهار دوستی به زبان نوعی از ریا

کم می شوم مصدع اوقات کز پدر

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲

 

والا نصیر ملت و دین میرزا نصیر

ای از جبین سترده همی نقش گردپا

زین پیش در رهی که گهی پا گذاشتی

صرصر به سرعتش نرسیدی به گردپا

برخاستن کنون نتوانم ز جا ز ضعف

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode